جمهوریت– محمدرضا تاجیک مطرح کرد: ما نیازمند یک جریان نو و جدید هستیم که اگر بخواهیم به لحاظ ماهیتی اصلاحطلبانه باقی بماند باید روح جدیدی به آن دمید
چارهای نداریم جز آنکه جامعه را نسبت به حق و حقوق خودشان آگاه کنیم
اصحاب قدرت در یک شرایط عادی میل به تغییر ندارند
دوران روشنفکرسالاری به پایان رسیده است. روشنفکران جامعه باید تلاش کنند نه یک گام جلوتر و نه یک گام عقبتر بلکه همراه جامعه و مردم باشند
گفتمان مسلط امروز، مخالف هر تغییری است و به تغییرات واکنش نشان میدهد و هر کسی که از تغییر و تحول سخن بگوید را حذف و طرد میکند
محمدرضا تاجیک در گفتوگو با سازندگی چالش گفتوگوی اصلاحطلبان با تودههای مردمی را بررسی میکند
آیت وکیلیان؛ گروه سیاسی
دستیابی به یک راهبرد عملی و نظری برای جریان اطلاحات در راستای ترمیم چالشی گفتمانی که سالها با تودههای مردمی داشتهاند، اصلیترین دغدغه سیاستمداران و نظریهپردازان درون این جریان است. «محمدرضا تاجیک» تحلیلگر مسائل ایران معتقد است که دوران سیاستورزی که مبتنیبر تقدم نظر بر عمل باشد به سر آمده و طبیعتاً برای در انداختن طرحی نو در راستای برونرفت از شرایط موجود باید سیاستورزی منتهی به تغییر را ذیل راهبرد «تقدم عمل بر نظریه» طراحی کرد. با تاجیک در مورد ترمیم چالش اصلاحطلبان با تودههای مردمی به گفتوگو نشستیم.
ایران امروز با یک انسداد سیاسی در سطوح و ابعاد مختلف مواجه شده و از طرفی هم شاهد انزوا و به حاشیه رفتن (کشاندن) بازیگران اصلی سیاسی که در مناسبات و معادلات جاری کشور دغدغه آزادیخواهی، حاکمیت قانون و تحولخواهی داشتند، هستیم. راهبردی که بتواند اصلاحطلبان با تودههای مردم گفتوگو کنند و بستر یا زمینه خارج شدن کشور از این انزوا و انسداد را فراهم کند از کجا و از چه مسیری میگذرد؟
با پرسش بسیار سنگینی گفتوگو را آغاز کردید. شاید بتوان گفت که دغدغه راه برونرفت، دلمشغولی نزدیک به یک سده روشنفکران ایرانی و اصحاب نظر و عمل در ایران است. در این مورد میتوان دو رویکرد را از هم متمایز کرد؛ عدهای که راه برونرفت را بیشتر از بعد نظری دنبال میکنند و فرض آنان نیز ایجاد یک منظومه معنوی جدید است. یک نظام اندیشه جدیدی را ایجاد کنیم و طرحی نو به لحاظ اندیشگی، نظری، معرفتی و حتی فرهنگی دراندازیم. همچنین گفتمانی نو را تدوین کنیم و در پرتو این نظم نوین و نمادینی که ایجاد میکنیم، نگرش و نگاه خودمان را هم به هستی، جامعه، سیاست، حکومت و قدرت تغییر داده و مسیری را باز کنیم که در واقع استمرار راه گذشته نباشد. عدهای هم بر این عقیدهاند. که دوران اینکه بر تقدم نظر بر عمل بیندیشیم به سر آمده است. در واقع خود کنش از اصالت برخوردار بوده و دارای سخن و خاستگاه یک نظریه است. بنابراین باید اجازه داد که کنشگران جامعه حرکتی را به صورت خودجوش آغاز کنند و تاریخ را ورق بزنند و بعد روشنفکران و نظریهپردازان تلاش کنند که منطبق بر یک خاستگاه کنشی، یک فضا و مفهومی مناسب را ایجاد کنند و به آن تداوم ببخشند و آن را در جان و هستی جامعه و انسان ایرانی تثبیت کنند.
الزام بهرهگیری و بهرهوری از کدام یک از این دو رویکرد که اشاره کردید، در شرایط فعلی وجود دارد؟ به نظر شما ضرورت نیاز در به کارگیری و تمکین به هر دو رویکرد در شرایط فعلی روشی منطقی و مناسب برای پیدا کردن این مسیر نیست؟
بله، دقیقاً من هم معتقد به تلفیقی از این دو رویکرد هستم. جنبش ۱۴۰۱ نشان داد که نوعی تقدم کنش بر نظر در حال ظهور است. یعنی سوژهای که وارد عمل شد، سوژه نظریهپردازی نبود. سوژهای نبود که منتظر یک آوانگارد، رهبر و هدایتگر نظری باشد که تحت امر و دیکته این نظریه حرکت با کتش خود را در راستای آن نظریه تدوین کند. این سوژه با کنش خود سخن میگفت، فضای متفاوتی را ایجاد میکرد و سیاست جدیدی را در صحنه نمایش به اجرا در میآورد و در واقع انسان و سوژه متفاوتی بود. بنابراین جامعه ما از این ساحت که در آن نظریهپردازان، روشنفکران و جامعه که به صورت آوانگارد عمل کنند، عبور کرده است. شاید دوران این نوع روشنفکری هم به سر آمده است. به تعبیری که فوکو به کار میگیرد، «دوران روشنفکران سالار حقیقت گذشته است.» روشنفکران جامعه باید تلاش کنند که نه یک گام جلوتر و نه یک گام عقبتر بلکه همگام و همراه با مردم حرکت کند.
مساله اصلی اما تداوم و استمرار کنشهای معطوف به تغییر ماست. تاریخ معاصر ما زنجیرهای از کنشها، تلاشها و جنبشهایی است که دچار گسست شده و هر بار که ظهور کردهاند، نیمبند شده و به بنبست رسیده است.
بله، دقیقاً باید تلاش کرد که کنشهای معطوف به تغییر و تحول ما تداوم پیدا کرده و به یک سنت و یک فرهنگ تبدیل شود و در ادامه بتواند یک نوع نظریه را در ساحتهای مختلف جامعه نشت و رسوب دهد. ما نیازمند نوعی تلفیق نظر و عمل هستیم. در همان حال که وارد یک کنش میشویم باید مطابق با آن بتوانیم مفاهیم، فضای نظری، منطق و بنیان نظری و اندیشگی آن را تدوین کنیم تا بار دیگر در همان منظومههای تکراری گرفتار نشویم. تاریخ نزدیک به ما تاریخ مشروطیت است و بسیاری از کسانی که فریاد مشروطهخواهی، آزادی و دموکراسی سر دادند و حتی بنیانگذار انجمنها شدند و در فقدان احزاب، انجمنهای تودهای و مردمی را شکل دادند، بعدا که در درون همین انجمنها قرار گرفتند در منزلت پادشاهی و شاهی نشستند و به صورت مستبد و دیکتاتور عمل کردند. یعنی مجالی که پیدا کردند، خواستند هیمنه و هژمونی خود را تثبیت کنند. چون این فرد در یک نظام معرفتی بالیده نشده و در تجربه زیستهاش کنش فرهنگ دموکراتیک نشت و رسوب نکرده بود. در زیست جهانش هم این مفاهیم تازه وارد شده بود و خیلی رابطه مفهومی با آنها برقرار نمیکرد. بنابراین به سرع به سرعت به همان اصل خویش باز میگشت. ما اگر بخواهیم این اتفاق نیفتد و برای یکبار هم که شده برای این توالی تاریخی در یکجا گسست ایجاد کنیم که دیگر فردا فریاد بر نیاوریم که چه میخواستیم و چه شد یا ندای دریغ از دیروز و دریغ از پارسال. ما نیازمند این هستیم که در نخستین گام، تحلیل مشخصی از اوضاع و شرایط آینده و روندهای آینده (آیندهشناسی) جامعه داشته باشیم. در ادامه و منطبق با این فضا منتظر باشیم که جامعه در سطوح مختلف دستخوش چه تغییر و تحولاتی است و نسل ما در معرض چه تغییر و تحولات فکری، سبک زندگی و اندیشگی قرار گرفته و در نهایت شرایطی که پیش روی ماست، کدامین گفتمان میتواند به عنوان آلترناتیو برتر و راه برونرفت جلوه کند. البته تنها راه برونرفت نباشد بلکه در درون خودش یک نوع استمرار و تداوم داشته باشد برای اینکه یک نوع فرهنگ را رسوب دهد و به دوران ما قبل خودش برنگردد. این احتیاج دارد به اینکه در این شرایط خاص روشنفکران، متفکرین و اصحاب کنشهای سیاسی ما بیندیشند که این دوگانه کنش سیاسی لازم در شرایط اکنون را با تلفیقی از بنیان و بنیانهای نظری با هم جمع کنند و ناظر بر آینده فراهم کنند.
با تمرکز بر طرح ایدهای که از آن بر تقدم عمل بر نظریه تعبیر کردید، آیا نیروها و بازیگران اصلی میدان سیاست (اصلاحطلبان) که عملکرد و نوع سیاستورزی و کنش آنان مبتنیبر تغییر و اصلاح جامعه است، توان درانداختن طرحی نو برای برون از شرایطی که ملزم به تغییر و تحول در ساحات و ابعاد مختلف آن است را دارند؟
در اینجا نیز دو استراتژی مطرح است؛ یک استراتژی که شما از بالا عمل کنید، سیاست را در پالتی (ساختار پایدار) خلاصه کنید و پالتی را در رأس هرم جامعه و سیاست در آنجا جاری است؛ بنابراین اگر بخواهیم تغییری در جامعه ایجاد کنیم باید تغییری در جامعه ایجاد کنیم تا سیاست تغییر کند.
یک نظر دیگر رویکرد «جامعهمحور» و رویکرد «حکومتمحور» است. یعنی نخست تغییرات را در ریز بدنهها ایجاد کند تا این جامعه به طبیعت خودش قدرت و سیاستی را طلب کند که غیر از آن نتواند استقرار پیدا کند. تا این تغییر در جامعه ایجاد نشود هر تغییری در نهایت به شرایط قبلی خود بر میگردد. در اینجا نمیخواهم که بار دیگر به یک سوی قضیه بغلتم بلکه منظورم این است که یک رابطه تفاهمی بین این دو یا یک نوع رابطه دیالکتیکی- دیالوگی در این دو سطح ایجاد کنم. نه میتوان از سیاستی که در رأس جامعه میگذرد، گذر کرد و نه از قاعده هرم و تودهها غافل شد. باید هر دو را داشت اما مشکل این است، گفتمانی که مسلط بر سیاست کلان امروز ماست دچار یک نوع فوبیا از امر نو، تغییر و به هر تغییری واکنش نشان میدهد و هر کسی که از امر نو، تغییر یا تحول سخن میگوید از اصحاب دیگر شناخته میشود و مشمول حذف و طرد میشود. به تعبیر «دریدا» که میگوید، امر نو امری دهشتناک است. چرا چون امر نو میآید و نگاههای جامعه را میشورد و آنها در مقابل خودشان، آلترناتیوهای مختلف و جهانهای مختلف را میبینند و در واقع دیگر به یک نظم نمادین خاص تن نمیدهند و این خیلی مورد پسند بسیاری از گروههای سنتی از قدیم در جامعه نبوده و تاکنون هم نیست. برای نمونه توجه کنید به فضایی که ایجاد شد. در زمینه امر نو با ورود آشنایی ما به غرب در دوران مشروطه که بسیاری در مقابل این مساله واکنش نشان دادند و بهنوعی هراس از امر نو داشتند. در واقع، امر نو را تبدیل به یک بدعت و عاملی که در راستای ضددین و ضدشریعت است، تبیین کردند و در برابر آن موضع گرفتند.
طبیعتاً این فضا در جامعه امروز ما هم وجود دارد. بنابراین اگر بخواهیم در آن فضای متصلب و منجمد گفتمان مسلط سیاسی در جامعه امروز تغییری حاصل کنیم، چارهای نداریم که جامعه را نسبت به حقوحقوق خودشان آگاه کنیم. این جامعه است که باید اصحاب قدرت و سیاست لاجرم به تغییر کند. بعید میدانم که در یک شرایط عادی، اراده و میل اصحاب و اربابان قدرت به سوی تغییر و به سوی امر نو باشد. بنابراین باید یک شرایط ویژه خاص ایجاد شود و یک الزامات خاص و جبرگونههای اجتماعی خاص ایجاد شود تا بالاخره حرکتی مبتنیبر تغییر -شبیه آنچه در مشروطه ایجاد شد- اتفاق بیفتد. طبیعتاً مظفرالدین شاه خیلی روی خوشی نسبت به مشروطیت نداشته یا محمدعلی شاه بهعنوان یک شاه مستبد هیچگاه نمیخواست که مشروطه ایجاد شود. اما زمانی که فشار از پایین وارد شد، موجب شد که مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا کند. با تمام تلاشی که محمدعلی شاه در راستای منتفی کردن امضای مظفرالدین شاه پای فرمان مشروطیت کرد تا آن را به ماقبل امضای فرمان مشروطیت برگرداند اما این امکان فراهم نشد و لاجرم و البته تلویحاً مشروطه را تایید و به نوعی مشروطیت در چنین شرایطی رقم خورد. شاید من البته از تمام کسانی که توجه ویژهای دارند به قائده هرم جامعه و این مشکل را در اصلاحطلبان میبینند.
این مقدمه شما در واقع به نوعی از قصور اصلاحطلبان از یک رابطه دیالکتیکی با تودههای مردم پرده بر میدارد، درست است؟
بله، اصلاحطلبان از رابطه تفهیمی و تفاهمی با تودههای مردم قاصرند. یعنی نمیتوانند آن «رابطه دیالوگی» به تعبیر هابرماس «آن ارتباط مفهومی» را ایجاد کنند و آنها را به حرکت درآورند و نمیتوانند ریز بدنههای جامعه را به تسخیر خود در آورند و تنها هدفشان این شده که در بازی بزرگ قدرت در تسامحهای رسمی قدرت حضور داشته و بتوانند به صورت رسمی روزنهای برای کنشگری خودشان باز کنند و به همین رضایت دهند بنابراین نتوانستهاند، موفقیتی را به دست آورند و به تعبیر چپهای مارکسیست دچار نوعی «سکتاریسم» شدهاند. در واقع بستری که جدایی آنها از تودهها را فراهم کرده به وجود آوردهاند. نه تودهها آنها را درک کرده و نه آنها تودهها را درک کرده و نه تودهها زبان آنها را میفهمند و نه آنها زبان تودهها را میفهمند. در واقع حالتی اتفاق افتاده که جریان اصلاحطلب را جریانی نخبهگرا میدانیم. البته جریان اصلاحات حتی نتوانست که نخبهها را هم جذب کند. در چند ساله اخیر ریزشهای شگرفی از سوی نخبگان به عنوان یک سرمایه اجتماعی و انسانی در بدنه اصلاحطلبان و در مقابل آنان اتفاق افتاد. ما به یک جریان نو نیاز داریم و اگر بخواهیم که این جریان به لحاظ ماهیتی اصلاحطلبانه باقی بماند، نیازمند این هستیم که روح جدیدی در آن بدمیم و با این شرایط از اصلاحطلبی نمیتوان توقعی داشت.
بیشتر بخوانید: