اظهارات محمد سرافراز رئیس اسبق صداوسیما بار دیگر انتقاداتی را ایجاد کرد؛ اما این بار خیلی تندتر و در عین حال عجیب! سعید اشناب مدیر شبکه پنج سیما که روزگاری در معاونت برونمرزی مسئولیت داشت یادداشتی را با عنوان روایت «شاهد عینی» نکات جالبی در این رابطه بیان کرده است.
او مردی نسبتاً بزرگ بود!
قدمت برونمرزی صداوسیما به دهه ۲۰ شمسی و کمی پس از پایان جنگ دوم جهانی باز میگردد، اما آنچه امروز بهعنوان معاونت برونمرزی میشناسیم با صبوری و درایت محمد سرافراز از اوایل دهه هفتاد و طی ۲۰ سال شکل گرفت، درایتی مبتنی بر سادهزیستی، پرکاری، جدّیت و کمحرفی، اوایل دهه ۸۰ که به برونمرزی پیوستم، از همکاران میشنیدم که اهل گعده و حلقه و… نیست و در نتیجه دوست نزدیک چندانی هم ندارد.
بهواسطه نوع فعالیت و هفتهای چند ساعت کار نزدیک، بهمرور لایههای جدیدی از شخصیت ایشان برایم مکشوف شد، ویژگیهایی مانند لجاجت، اعتماد بیحد به برخی افراد و… که کارکردهایی نیز داشت، بهخاطر دارم اواسط دهه هشتاد قرار بود با حمایت دکتر احمدینژاد شبکه پرستیوی راهاندازی شود، در برون مرزی میگفتند مهندس ضرغامی که شروع مدیریتش بود و تمایلی به ادامه همکاری با سرافراز نداشت، بهواسطه معاونت فنی (دکتر علیعسگری) همکاری و پشتیبانی شایستهای انجام نمیدهد تا سرافراز را فراری دهد اما لجاجت و مقاومت وی به تولد پرستیوی منتهی شد.
البته این شروع دورهای جدید در تطوّر شخصیت وی بود که به آن خواهم پرداخت. هر که با ابتدائیات امور اجرایی آشنا باشد میداند که افراد لایق قابل اعتماد مهمترین پیشران کارها بهویژه در شرایط سختاند اما اشکال سرافراز این بود که در صورت اثبات ناخلفی آن فرد هم دست از لجاجت نمیکشید و بعضاً بیشتر حمایتش میکرد، حتی بهقیمت دلشکستگی دلسوزان و تکدّر خاطر مدیران صادق.
یکی از چیزهایی که در آن سالها توجه مرا جلب کرد، حمایت پاک، بیدریغ اما بیمنطق او از برخی خانمها بود، خانمهایی که از نظر عموم صلاحیت ذهنی و تخصصی مسئولیت محوله را نداشتند، با تمام اینها او قهرمان برونمرزی بود و با تأسیس پرستیوی قهرمانتر هم شد!
و اما پرس و ماادراک پرس!
گویا پرس که سوگلی جدید سرافراز و مایه رشک گودنشینهای برونمرزی بود، بهآرامی داشت قهرمان سادهزیست ما را تغییر میداد، کمکم دیدیم تغییرات به کت و شلوار مخملکبریتی متوقف نشده و شنیدیم خانمی عجیب توانسته سالگرد تأسیس پرستیوی را در اتاق سرافراز با کیک تولد برگزار کند! خانمی که بهنقل یکی از دوستان، هنگامی که در آمریکا زندانی بوده، بهعنوان کارشناس تلفنی به برنامههای زنده پرستیوی وصل میشده!
فراموش کردم عرض کنم که همان میانه دهه هشتاد و همزمان با مراحل فنی و تأسیس پرستیوی، فعالیتی مفصل برای جذب افراد متخصص و زباندان صورت میگرفت. همانطور که شاغلین BBC فارسی باید وفادار به ملکه بریتانیا و دشمن ایران باشند، طبیعتاً کارکنان محتوایی پرستیوی نیز میبایست مؤمن به ارکان انقلاب اسلامی و در دشمنی با نظام سلطه زبانزد باشند،
لذا به آقای سرافراز پیشنهاد دادم از فردی آمریکاشناس، اندیشمند، انقلابی و مرتبط با جمعهای مؤمن زباندان مانند نادر طالبزاده برای جذب نیرو استفاده کند تا پیریزی سرمایه انسانی پرستیوی هرچه امینتر و مؤمنانهتر شکل بگیرد اما اینچنین نشد، البته بعدها نیروهای بسیار مناسب بهصور مختلف به پرستیوی ملحق شدند.
آن خانم عجیب از مدیریت روابط عمومی پرستیوی شروع کرد و با ذکاوت ذاتی و البته بدون تخصص، مدیر IT و بعدها بازرس ویژه آقای سرافراز در دوره ریاست بر سازمان صداوسیما شد، همه این حرفوحدیثها مربوط به درون برونمرزی بود و خارج و داخل سازمان، سرافراز را به هوش و تخصص رسانهای، جدیّت، سادهزیستی و کلی فضائل اخلاقی دیگر میشناختند.
و اما کت ریاست در طبقه چهارم ساختمان شیشهای!
انتخاب سرافراز بهعنوان ریاست رسانه ملی برای همه دلسوزان نظام خوشآیند و امیدآفرین بود اما ضعفهای ظاهراً کوچک شخصیتی که جز نزدیکان کسی حسش نمیکرد، آرام آرام بزرگ شد، دیگر لجاجتش آزاردهنده شده بود. خانمی که رفتار، لحن و پوششش در شمال بلوار فرهنگ چندان به چشم نمیآمد حالا در کسوت بازرس ویژه نگرانی همه را برمیانگیخت. او نهتنها به سرّیترین اطلاعات سازمان دسترسی داشت، از اعتماد بیحد سرافراز بهره میگرفت و افرادی خاص را به رئیس سازمان وصل میکرد، خلاصه ظرف حدود یک سال و نیم شنوایی و ارتباطش با دلسوزان و امناء درون و برون سازمانی قطع شد یا به حداقل رسید.
یکی از دوستان که ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ هنگام اعلام خبر انتصاب دکتر علیعسگری از خبر ۱۴ در اتاقش بود نقل میکرد، سرافراز گفت “این خانم مشکلی نداشت”! انگار سِحر شده بود! و گویا سحر سودابه کم از سحر اسفندیار نداشت! خدا را شاهد میگیرم که بدون استثناء تمام کسانی که از نزدیک سرافراز را میشناسند، ذرهای احتمال ارتباط غیراخلاقی را برای وی متصور نمیدانند، عاقبتِ کسی که با دوست دشمنی و با دشمن رفاقت کند، جز گمراهی و خواری نیست.
و بالاخره آواز زامبی!
او که فرامینش آفاق را درمینوردید، تنها شده بود و سهمگینی بیاهمیت بودن برایش بس سنگین، اما کماکان مسحور چون زامبی! مراودات و مکالماتش با ساحره برقرار بود و هر از گاهی یاوهای بهمانند پهلوانپنبه سرمیداد؛ «جیغ میزنم پس هستم!»
آنقدر بیراهگوییاش غلظت یافت که اسباب پوزخند شد مثلاً اوایل رمضان ۱۴۰۰ نوید حمله نظامی و جنگ را تا انتهای ماه مبارک داد! و عجیب اینکه هر گزافی میگوید تا دیده شود افاقه نمیکند!
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
سعید اشناب، شاهد عینی
بیشتر بخوانید: