تاریخ : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 23 November , 2024
10

بررسی رابطه میان فلسفه و ادبیات در شعر سایه

  • کد خبر : 162848
  • 12 شهریور 1401 - 13:46
بررسی رابطه میان فلسفه و ادبیات در شعر سایه
برنامه فلسفه محور سوفیا این هفته به مناسبت درگذشت هوشنگ ابتهاج به بررسی رابطه میان فلسفه و ادبیات در شعر سایه پرداخت. این برنامه از رادیو گفتگو پخش شد.

جمهوریتدکتر محمد جواد ادبی کارشناس مجری برنامه وزین سوفیا که از دانش آموختگان جوان حوزه حکمت ، فلسفه و ادیان هستند، گفتگوی این قسمت از برنامه که به مناسبت درگذشت شاعر نامدار هوشنگ ابتهاج(سایه) به بررسی ابعاد وجودی و آثار او پرداختند را با دکتر احمد جلالی سفیر پیشین ایران در یونسکو و از دوستان نزدیک سایه اینگونه آغاز کردند:

مرحوم سایه ما را در ادبیات معاصر به شکوه ادبیاتی می کشاند که در افق آن حافظ را می بینیم، غزل سایه ما را به یاد قرن هشتم هجری می اندازد، چه می شود که ادبیات مرحوم هوشنگ ابتهاج تا به این رفعت بالا می آید؟

دکتر جلالی: ابتدا می خواهم برای اطلاع شنوندگان عرض کنم هیچ جایی جز وطن و شهر خودش جای آرامگاه او نبود. سایه به جهان زبان فارسی تعلق دارد و من این سعادت را داشتم که روزهای آخر عمرش را همراه او باشم و همراه پیکر او به ایران آمدم و به رشت رفتم. در آخرین روزها که فرسودگی بدن او را آزار می داد تا آنجایی که توانایی برای سخن گفتن داشت، بازهم از شعر می گفت و با شعر زندگی میکرد. وقتی که من به بالین او رسیدم، می دانستم آنچه او را به ذوق می آورد چیست و شروع به خواندن یکی از غزلیات او کردم:

شمعِ خود سوخته بزمِ غریبانه خویشم

غمِ بیگانه ندارم که به پروانه خویشم

من ازین دست نبودم، غلط آوردی‌ام اینجا

ببر ای بادِ پریشان! به سرِ خانه خویشم

نه من آن میوه فروشم که به بازارِ تو کوشم

لاله دشتِ نهان داشته در دانه خویشم

تو و آن رنجِ تمنا همه تشویشِ مبادا

من و این گنجِ دلِ خوش که به ویرانه خویشم

قطره‌ای اشکم و افتاده‌ام از چشم تو امّا

گردن آویزِ غمِ عشقم و دُردانه خویشم

هرگزم راه نزد ساغرِ زرّینِ حریفان

بسم این عیش که دُردی کشِ پیمانه خویشم

هوشمندانِ جهان را غمِ سودای جهان بس

فارغ از سود و زیان با دلِ دیوانه خویشم

سایه جان قصه چه پرسی که در آیینه چه دیدی

دیدم آن روی و از آن روست که جانانه خویشم

و گفتم آقای سایه به یاد دارید درباره ی این غزل چقدر با من صحبت کردید؟

سایه چشم هایش را بازکرد و گفت: تمام این غزل زائیده ی یک مصرع حافظ بود و آن مصرع این بود:

بعد از این روی من و آینه ی وصف جمال

او در همان حال و چند روز پایانی عمرش از رودکی و میراث شعر پارسی می گفت. حدود یک سال قبل ، سایه غزلی سرود که در انتهای آن می گوید:

در نهانخانه جان جای گرفته‌ست چنان

که به دل می‌گذرد گاه که من خود آنم

گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند 

خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم

گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من

من همان عاشقِ دیرینه جان‌افشانم

به هوایِ تو جهان گردِ سرم می‌گردد 

ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم 

وقتی پیکر او در وطنش آرام گرفت. من به یاد غزل او افتادم و چقدر خوشحال بودم که او به وطن بازگشت و در خاک آن آرام گرفت. حدود یک ماه پیش که بستری شده بودند ، طبیبان می گفتند که باید منتظر حادثه بود یعنی حال ایشان خوب نبود و مودبانه هم نبود که از ایشان پرسیده شود شما می خواهید کجا به خاک سپرده شوید. با این راه میان دکتر سام پزشک ایرانی سایه از ایشان پرسیدند که:

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟

منزل آن بت عاشق کش عیار کجاست.

ایشان در پاسخ گفتند : ایران، در رشت شهر خودم.

دکتر ادبی گفتگو را با استاد ابوذر کردی نویسنده و پژوهشگر ادبیات با این پرسش آغاز کردند:

ما سایه را به عنوان یک فیلسوف ادیب نمی‌شناسیم بلکه در حوزه‌ی ادبیات پارسی معاصر و غزل پارسی معاصر او را نامبردار و در جایگاه فخیم می‌بینیم. اما هر اندیشه‌ورزی در حوزه‌ی ادبیات ناگزیر از پرداختن به زمینه‌های اندیشه‌ای و از جمله عمق فلسفیست. حتی اگر فیلسوف نباشد یا خودش را در این منظر نداند، میان اندیشه و فلسفه در غزل معاصری که از سایه به ارمغان رسیده است، چه نسبت‌هایی وجوددارد؟

استاد کردی: حرفهایی که من می‌گویم شاید در خلاف آمده حرف‌های آقای جلالی و حضرت عالی باشد. یعنی در این گفتگو می توانیم در کنار این که او را می‌ستاییم از ناهمواریها و مشکلات سایه سخن بگوییم. امیر هوشنگ سمیعی گیلانی، ابتهاج سمیعی گیلانی ملقب یا متخلص به سایه یک شخصیت چشمگیر، چشم‌نواز و قابل تحسین در ادبیات معاصر ماست. او یک شخصیت مشهوری است. اما  می‌توانیم این مجموعه‌ی ستایش‌ها را کنار بگذاریم و بگوییم خود سایه را می‌توان از یک پنجره‌ی انتقادی دیگری مورد بررسی و واکاوی قرار داد. این بزرگوار که نود و اندی هم عمر کردند، چالش هایی در حوزه ی اندیشه داشتند. سایه اولین مجموعه‌اش را در سن ۱۹ سالگی سال۱۳۲۵ منتشر می‌کند و در همان سال‌ها یا به موازات آن به جرگه‌ی نیما می‌پیوندد و تحت تاثیر نیما قرار می‌گیرد و بعد از آن روند فکری یا اندیشه‌ی او عوض می شود اما این پرسش در اینجا مطرح می شود که آیا واقعا سایه آن کانسپت‌ها و دستگاهی که نیما به دنبال آن بود را پی ریزی کرد؟ من می‌گویم نه، چون من معتقدم نیما یک کاراکتر بسیار مهمی در حوزه‌ی اندیشه و ادبیات یا آن چیزی که من اسمش را  فلسفه‌ی ادبیات می‌گذارم،بود، می گویم نیما یوشیج بسیار مهم است و هنوز بعد از اینکه پنج یا شش دهه از فوت اوگذشته، هنوز آن سان که باید این شخص تشریح و بررسی نشده است و هیچ کس ایده‌های ذهنی او را در اشعارش پیگیری نکرد. اگر بخواهیم از این منظر بررسی کنیم می‌گوییم نیما یک خورشیدی در مرکز ادبیات معاصر فارسی ماست و پیرامون او یک سری مدارها شکل می گیرند که می‌خواهند تحت جاذبه‌ی فکری نیما قرار بگیرند، هر کدام از اینها یک گونه ای از اندیشه‌های نیما را گرفتند ولی به آن چیزی که نیما می خواسته ، نرسیدند.

دکتر ادبی: مفاهیمی که نیما در اندیشه‌ی فلسفی مطرح می‌کندچیست که شما معتقدید پی گرفته نشده است؟

استاد کردی: آن چیزی که جان اندیشه‌ی نیماست در کتاب همسایه‌هاست. این کتاب را اگر کسی مطالعه کند به عمق اندیشه‌های فلسفی نیما پی می‌برد. نیما در این اثر سعی می‌کندبا زبان ساده‌ و پرداخت‌های فلسفی ساده، مفهوم هستی و همان هستی که ممکن است دغدغه‌ی ابن سینا باشد را مطرح می کند. ولی بسیار ساده می‌خواهد مخاطب را با این موضوع آشنا کند وبگوید این دستگاه فلسفی مهم است ولی من می گویم همین رااگر بخواهم در مورد هوشنگ ابتهاج بررسی کنم، صریح و بی پیرایه می‌گویم، شعر امیر هوشنگ ابتهاج فاقد آن نظام فلسفیاست.

شما در هیچ‌کدام از غزل‌های مجموعه‌ی اشعاری که از هوشنگ ابتهاج منتشر شده ، مفهومی به اسم هستی را نمی‌بینید. نیما در کتاب حرف‌های همسایه و در شعرهایش مثل آی آدم ها مفهوم هستی وجود دارد. شاید یک وجه اشتراکی میان آی آدم‌ها با ارغوان ابتهاج باشد ولی این دستگاهی که من تحت عنوان نیما می‌شناسم جاذبه‌ی بسیار اندکی از آن اندیشه را به امیر هوشنگ ابتهاج اطلاق می‌کند. من میگویم جاذبه‌ های فلسفی که حسین منزوی از نیما گرفته، بیشتر از امیر هوشنگ ابتهاج است. شاید بعضی موقع‌ها همنوایی کنیم و بگوییم شعرگالیا ابتهاج رادوست داریم، شعر مهمی است و تجربه‌ی عاشقانه ی او با دختر ارمنی یکباره دچار تغییر و تحول میشود و تبدیل به یک فضای خشونت و بیان کردن دیدگاهی که نسبت به دهه‌ی سی و چهل که در ایران بوده میشود.

دکتر ادبی: آقای دکتر جلالی، ابعاد مختلف شعر سایه جزو مباحثیست که امروزه مخاطبین به دنبال آن هستند. شخصیتی که غزل را در دوره‌ی معاصر به یک حد بالایی رسانده و در عین حال هم تلاش کرده که مضامین اکنونی را هم در آن اضافه کند. از چه ابعادی می‌توانیم در شعر سایه صحبت کنیم؟

دکتر جلالی: سایه حرف‌های خود را در شعرش گفته است. او نود و چهار سال با آبرومندی و با احتشام خاصی که داشت زندگی کرد و در باغ محتشم به خاک سپرده شد. حضور او، حضور محتشم بود. شعر برای او کار بسیار جدی بود. من به یاد یک غزل او افتادم و از مخاطبان می خواهم برنامه‌ی جشن طوس که در تیرماه ۱۳۵۵ در آرامگاه فردوسی تحت سرپرستی سایه اجرا شد، که آن زمان سرپرست موسیقی آن بود، را گوش بدهند. در آنجا آهنگ گروه شیدا، محمدرضا لطفی و کار آقای شجریان و انتخاب شعرها توسط سایه بود، برای سایه بسیار مهم بود که در یک برنامه شعرهای مختلفی که می آید باید ارتباط مفهومی داشته باشد.

این که از فلسفه ، هستی و جهان صحبت شد، غزل ابتدای آن برنامه غزل عطار است و نگاه او درباره ی وحدت آفرینش که می گوید:

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

جویندگان جوهر دریای کنه تو

در وادی یقین و گمان از تو بی خبر

عطار اگرچه نعره ی عشق تو می‌زند

هستند جمله نعره‌زنان از تو بی خبر

بعد از این غزل دیگری از عطار می آید و برنامه با غزل سایه تمام میشود. همان زمان بسیاری فکر می‌کردند این غزل برای مولانا یاخود عطار است:

نامدگان و رفتگان ازدو کرانه ی زمان

 سوی تو می دوند هان ای تو همیشه درمیان 

درچمن تو می چردآهوی دشت آسمان

گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان

هرچه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن

آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان

ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای

هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان

آه که می زند برون از سر و سینه موج خون

من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان 

پیش وجودت ازعدم زنده و مرده را چه غم؟

کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان

دکتر ادبی: آقای کردی ابیاتی که آقای جلالی اشاره کردند:

ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای، گویی از وجود صحبت می‌کند. اگر به این ابیات هرمنوتیکی نگاه کنیم، حتما از وجود صحبت می‌کند و به قول آقای دکتر دینانی از وجود می وجودد.گویی در این ابیات سایه از می وجودنِ وجود می‌گوید. شاید آنتعابیری که شما از هستی در تلقی نیما مطرح کردید، به آن وجوه مطرح نباشد اما وقتی هرمنوتیکی نگاه کنید، کاملا معقولات فلسفی را می‌توانید با همین ابیات که از نظر ادبیاتی آقای دکتر جلالی بحث کردند تطبیق دهید.

استاد کردی: غزلی که بیان کردید شاید دارای یک پیکره‌بندی تغزلی یا نئوتغزلی یا هر چیزی که عنوانش را قرار دهیم، باشد،سایه در همین‌جا منحصر میشود یعنی شاید بگوییم اینجا یک هرمنوتیک و یک تفسیری از اشعار سایه وجود دارد ولی من به عنوان یک مخاطبی که بیرون ایستادم، چنین تصوری را ندارم. منمی‌گویم سایه در کنار اینکه غزلش ویژگی‌های مهمی داشت اما وقتی من بیرون می ایستم و می‌خواهم این سایه‌ی سایه را ببینم که چگونه رد پای فلسفه گرفته و چگونه فلسفه را دنبال می‌کند،می‌گویم چنین چیزی نیست و فقط سایه را پیرامون آنغزل‌واره‌هایی می‌بینم که شاید اندکی از جاذبه‌ی نیما گرفته وجلوتر نرفته و پیشرفت نداشته است.

من در غزل های هوشنگ ابتهاج اندکی رد پای اندیشه و یک انسان اندیشه ورز نمی بینم و من آن شخصی که یک شوری از اجتماع داشته باشد در او ندیدم.

دکتر ادبی: مگر می شود شما غزل معاصر را در وجهی در اندیشه سایه یا غیر او بدون موضوعات اندیشه ای تجربه کنید؟

استاد کردی: من غزل او را صرفا یک رویداد تغزلی لمس می کنم و تجربه دارم. او در غزل خود معشوق خود را توصیف می کند که معشوق او معشوق حافظ نیست. یک معشوقی است که در همین سده ی ۱۴۰۰ زندگی می کند ولی رویدادهایی که حامل اندیشه باشد یا یک اتفاقی که بتواند اندیشه ای ایجاد کند در غزل ها و شعار به اصطلاح نیمایی او نمی بینم. شاید اگر باشد بسیار رقیق و اندک است.

در ادامه دکتر ادبی این پرسش را با دکتر اسماعیل آذر استاد زبان و ادبیات فارسی مطرح می کنند:

آیا در غزل امیر هوشنگ ابتهاج مضامین فلسفی و اندیشگی آنچنان است که مخاطب را به اندیشه ورزی دعوت کند؟

دکتر آذر: من به هیچ وجه جای پای فلسفه را در شعر سایه نمی بینم. او بسیار مطالعه داشت و نشانه اش همان تصحیح غزلیات حافظ است که توسط ایشان صورت گرفته ولی سایه یک شاعر است. او فیلسوف یا منجم نیست. ممکن است واژگانی را در این زمینه در شعر خود وارد کند اما از شاعر انتظار فیلسوف بودن نداریم.

به نظر من چند قله نشین در شعر معاصر داریم که یکی از آنها سایه است. او یک شاعر عاطفه مند است.از نظر نحوی شعر او پاکیزه است و از این نظر با شعر اخوان متفاوت است. در شعر او انسان مطرح است و دردهای مردم را در میان غزل های او می بینید. در تغزل قهرمان عاشق است ولی در غزل قهرمان معشوق است.

چون صفای آسمان در صبح نمناک بهار
می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش
آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته
بر چه گریان گشته بودی دوش ؟ از من وامپوش

(سایه)

یک شعر کوتاه دیگر از او:

برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمام وجودش طلوع کرد

این شعر پر از تخیل و احساس است. یکی دیگر از اشعار او

در بگشایید

شمع بیارید

عود بسوزید

پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب

شاید این از غبار راه رسیده

آن سفری هم نشین گمشده باشد

اعتقاد من این است که شاعران وقتی به مفهوم مرگ می رسند،دانسته و ندانسته به مرز فلسفه نزدیک می شوند. سهراب فیلسوف نیست ولی وقتی از تنهایی صحبت می کند، توی گمشده و تویی که همه به دنبال آن هستند، این توی پنهان در مرز فلسفه قرار می گیرد چون چیزی نیست که معنی شود، باید بافته شود تا به معنی برسد ولی قصد شاعر بیان مضامین فلسفی نیست.

سایه در سروده ی دیگرش می گوید:

دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی ست که در خانه همسایه من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ

هیچ گاه نمی گوییم پای درنگ را کسی به دل من فشار می دهد ولی وقتی این مضمون در شعر می آید گویی یک لفظ عادی است،یعنی بر فارسی افزوده شده.

سایه در ادامه می گوید:

آری این پنجره بگشای که صبح
می درخشد پس این پرده تار 

شما در مجموعه ی شعرهای سایه زیاد فضای ناامیدی نمی بینید.یعنی شاعر بر داشته های درون خود مسلط تر از آن است که خود را ببازد و امید و زندگی را نفی کند.شاعران دنیای خاص خود را می سازند و بعد به کمک واژگان سازمان و شهر خیالی را زینت می بخشند. سایه زیاد به سراغ اسطوره نرفته است چون باید در شعر خوب یک پرده اسطوره ، فرهنگ،انسان و جامعه باشد مثل حافظ،مولوی و شمس مغربی.

این پراکندگی که در شعر سایه می بینید از نظر اندیشه ورزی یک شعر منسجم و محکمی نیست. اندیشه ورزی یعنی مولوی که یک اندیشه ی مرکزی دارد و تمام شعرهایش آن اندیشه را تفسیر می کند ولی در شعر رهی یا شهریار این تفکر مرکزی وجود ندارد.

دکتر ادبی: دکتر جلالی از ابعاد دیگر شعر سایه بفرمایید.

وجود سایه را در دو چیز می توان خلاصه کرد شعر و مهربانی. او مردی بود که در عین بلندنظری و عزت نفس در خانه اش به روی همه باز است. یک وجه مهربانی و عاطفه دارد که اشکش به سادگی جاری می شود و تمرکز روی شعر دارد.در هنر فرم پیشتاز است. فرم غزل حافظ است که او را ۷۰۰ سال زنده نگه می دارد. اگر کسی می خواهد عالم اندیشه و دقت های انسان شناسانه سایه را ببیند، مثنوی بانگ نی او این موضوع را بهتر نشان می دهد.

حافظ می گوید:

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

بعد از ۷۰۰ سال که غزل از رونق افتاده، سایه می گوید:

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت

به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید

کراست سایه درین فتنه ها امید امان ؟

شد آن زمان که دلی بود در امان امید

این قالب سخن گفتن آدمی را یاد حافظ می اندازد. به تناسب اینکه از غزل حافظ خوانندگان مختلف برحسب روحیات خودشان برداشت های مختلف دارند،غزل سایه این قدرت را مثل غزل حافظ پیدا کرد که مردم صرف نظر از ینکه شاعر در چه موقعیتی این غزل را سروده با حال و هوای خود سراغ آن میروند.

سایه می گوید:

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه ، که فریاد داشت ، درد

چند سال پیش من شنیدم مداحی در تهران، این غزل سایه را به عنوان زبان حال حضرت زینب (س) خوانده است.

یک روز تلفنی با ایشان صحبت می کردم، از ایشان پرسیدم شعر تازه چه فرمودید؟ گفتند این بیت را گفتم:

لبی که شعر از او می کشید صد منت

ببین که منت یک بوسه می کشد ز لبت

حدود یکسال بعد من به ایشان گفتم آقا بقیه ی آن بیت چه شد؟ گفتند: من فراموش کردم، این بیت را یادداشت نکرده بودم. بعدها این بیت، بیت وسط یک غزل شد که بیتی از آن غزل این است :

اگر بهانه ی قهرت گناه کاری ماست

مناسب عمل کیست لطف بی سببت

لبی که شعر از او می کشید صد منت

ببین که منت یک بوسه می کشد ز لبت

نسخه بدل هایی نیز که در اشعار حافظ وجود دارد، بسیاری کار خود حافظ است.

دکتر ادبی : سایه می گوید:

بنشینیم و بیندیشیم!

این همه با هم بیگانه

این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟

و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟

جنگلی بودیم:

شاخه در شاخه همه آغوش

ریشه در ریشه همه پیوند

وینک، انبوه درختانی تنهاییم.

این یک مفهوم بسیار مهم تنهایی است که فلسفی است.شما کتابی به عنوان شعریت هایدگری نوشته اید. در همان شعریت هایدگری که از آن سخن می گویید مفاهیمی نظیر تنهایی،رنج،غم و پرسش های وجودی قرار دارد. این مفاهیم در شعر سایه وجود دارد. چرا می گویید رنگ فلسفی در او کم است؟

استاد کردی: من می گویم دستگاه فکری آقای ابتهاج درصدهای قابل قبولی از اندیشه و خرد ورزی دارد اما به صورت کامل وتام چنین پدیداری را نمی بینم. در کجای شعر سایه ما هر روزینگی را می بینیم؟ اگر هسته ی چاق تغزل را از شعر سایه بگیرید شعر او دیگر رمق و جانی ندارد، نیما در حرف های همسایه می گوید با سنت گفتگو کن، آقای آذر مثال خوبی را بیان کردند گفتند سایه با اسطوره های ما گفت و گو نکرده است و این نقطه ی ضعف اوست.

دکتر ابدی: اینکه سایه از حافظ سخن می گوید و با او هم نشین است و براساس یک مصرع از او یک غزل می سراید این گفتگوی با حافظ نیست؟

استاد کردی: خیر ، گفت و گوی با حافظ به چالش کشیدن اوست.

دکتر ادبی: گفت و گو به لحاظ فلسفی دو وجه دارد، یک وجه به چالش کشیدن طرف مقابل شماست و یک وجه هم دلی با او و تزاید مفاهیمی است که او می خواهد مطرح کند.

استاد کردی: بله، او در تمام قسمت های اثاراش هم دلی می کند و موضوع چالش وجود ندارد. من می گویم وجه گفت و گو همه اش نمی تواند هم دلی باشد. گادامر در شعرش می گوید شاعر نباید گفته شده ها را بگوید. نباید سنگری را برود که دیگران آن را فتح کرده اند.باید جنبه ی نوآوری را در شعر خود تقویت کند اما من در مورد امیر هوشنگ ابتهاج چنین پدیداری را نمی بینم.

با شما هم نوا هستم، می‌گویم او با حافظ گفتگو کرده است اما ابداع در او نمی‌بینم، من میگویم این غزل همان غزل حافظ استممکن است اندکی همنوایی با شهریار و نیما داشته باشد که توانسته آن فرم خودش را اندکی بهبود دهد اما در محتوا می‌گویم هیچگونه نوآوری در آن نمی بینم. این نوآوری می‌تواند سرآغاز یک بحث اندیشه ورزانه باشد. شما وقتی نوآوری نداشته باشید،چیزی ذهن خودتان را به سیلان نینداخته که یک فضای جدیدی در شعر خود ایجاد کنید. من پرسشی که دوست داشتم از آقای ابتهاج بپرسم این بود که شما با نیما به بسیاری هم نوا بودید،چرا انقدر کم از او تاثیر گرفتید؟ من در کتاب دومی که نوشتم،تعبیری دارم که آن ساختار هستی شناختی نیماست که می‌گوید ما می‌توانیم با یک زبان ساده، با سنت خودمان گفتگو کنیم،نوآوری داشته باشیم و آن غزل کلاسیک را کنار بگذاریم. غزل کلاسیک، غزل فرتوتی است. به تعبیر رضا براهنی غزل کلاسیک شبیه این است که شما با کالسکه به اصفهان بروید. باید همه اینها را کنار بگذاریم و بتوانیم زبان جدید ایجاد کنیم.

دکتر ادبی: البته من با نظر شما موافق نیستم که غزل هوشنگ ابتهاج در دوران معاصر با همان غزل ساختار دوره‌ی حافظ صحبت می‌کند. غزل او در دوران امروز اتفاقا به تعبیری یکماشینی است که شما می‌توانید کولرش را روشن کنید و بهاصفهان بروید.

استاد کردی: سطح مشابهت اشعار او آنقدر زیاد است که من می گویم غزل حافظ و غزل ابتهاج معادل هم اند.

من می گویم چرا او نوآوری را از شعر نیما نگرفت. عده ای مثل حسین منزوی و … این کار را انجام دادند.

دکتر ادبی: آقای دکتر سخنان پایانی در مورد شعر سایه را بفرمایید.

دکتر جلالی : در ارتباط با پرسشی که آقای کردی می فرمایند که چرا او از نیما تاثیر نپذیرفته باید بگویم چون سایه سایه است و نیما نیما. سایه عالم خودش را دارد. بنده البته با بسیاری از نکاتی که مطرح شد موافق نیستم.

او در مرور ادبیات کلاسیک ایران بسیار زحمت کشیده بود. به هیچ وجه این نبود که چیزِ گفته شده را بگوید. اگر ما قرار است یکمیوه‌ی جدید به بار بیاوریم، باید بر درختی که ریشه‌های کهن دارد پیوندی بزنیم. سایه به آن ریشه‌ها متصل شده بود، بارها نکات دیوان کبیر شمس را خوانده بود و با رنگ‌های مختلف زیر واژگانش خط کشیده بود. جهان سایه جهان دیگری است.

به نظر من او صاحب یک سبک است و این خواهد ماند. اینکه فرمودند او به اسطوره‌ها اشاره ندارد، فرصت نیست اما من می‌توانم از اشعار او بخوانم که به اتفاقا به اسطوره ها در آنها اشاره دارد. اما اگر بپرسیم که او چگونه جهان اندیشگی اش رادر مثنویش معرفی کرده پاسخ آن است که این جهان اندیشیدگیکاملا شاعرانه است و از مولانا تاثیر می پذیرد. سایه بارها در مورد این دو بیت مولانا در فضای شعر جدید، بحث می‌کرد:

بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود

و آگاه نشد از خرد و دانش نایی

معنی ندهد وصلت این حرف بدان حرف

تا تو ننهی در کلمه فایده زایی

یا این که مولانا گفته:

ابد دست ازل بگرفت سوی قصر آن مه برد

یا در جای دیگر می گوید:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

این دسته کلید را آوردن یا

اینکه مولوی می گوید: «داد جارویی به دستم آن نگار»، اینکه شما این تصویرسازی‌ها را برای شکافتن راه‌ اندیشه انجام دهید،این کار را سایه در مثنوی‌ها و غزل‌هایش انجام داده است.

من چند بیت از مثنوی های او میخوانم:

من همان نایم که گر خوش بشنوی

شرح دردم با تو گوید مثنوی


این زمان درد دم هزار آواز بین

روح را شیدایی پرواز بین

من همان عشقم که در فرهاد بود

او نمی دانست و خود را می ستود


من همی کندم نه تیشه، کوه را،

عشق شرین می کند اندوه را

در رخ لیلی نمودم خویش را

سوختم مجنون خام اندیش را


می گرستم در دلش با درد دوست

او گمان می کرد اشک چشم اوست

سخنان پایانی استاد کردی:

هدف از این جلسه بیان کردن نقاط قوت و ضعف یا دیدگاه‌های مختلف و متمایزی بود که در مورد سایه وجود دارد. در این زندگی هرروزینه و کسب و کارهای مختلفی که داریم، ادبیات مهم است و در کنار این ادبیات، گفتگو با سنت یکی از کاردکردهای مهم ادبیات است.

من همیشه فکر می‌کنم اگر ادبیات را که به عنوان چیزی است که می‌تواند به بهترین نحو ممکن هرروزینگی را توصیف کند از این زندگی هرروزینگی بگیریم، چه باید کرد.

هولدرلین می گوید انسان شاعرانه می‌زید هایدگر هم بر این موضوع بحث و گفتگو می‌کند. اگر بخواهم دستگاه سایه را کنار بگذارم ، سایه انسانی بود که شاعرانه زیست و این شاید یکی از برجسته‌ترین نقاط قابل تأمل در زندگی و تفکر و اندیشه‌ی اوست.میگویم انسانی که زیست شاعرانه دارد ولی شاید دارای اندیشه‌ی شاعرانه نباشد.

نکته پایانی دکتر جلالی:

این دو رباعی را به  سایه تقدیم کردم:

لعلی که طراز شاهد شعر شماست

هم زاد هزار سال خون دل ماست

از پنجه ی آفتاب این بوم و بر است

کین ولوله در سایه ی خورشید به پاست

رباعی دوم:

شب ساز دلم راه غزل می آراست

پرسید سحر که خانه ی سایه کجاست

خورشید دمید و گفت همسایه ی ماست

در سایه ی خود نشسته اینجا اینجاست

سایه در ادبیات ما در سایه ی خورشید نشسته و از امروز به بعد جزء میراث ادبیات ما می شود.

بیشتر بخوانید:

لینک کوتاه : https://jomhouriat.ir/?p=162848

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰