تاریخ : یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ Sunday, 5 May , 2024
11
روزگار دوزخی ؛

صف‌آرایی موافقان و مخالفان رضا براهنی پس از مرگ

  • کد خبر : 152001
  • 27 فروردین 1401 - 11:19
صف‌آرایی موافقان و مخالفان رضا براهنی پس از مرگ
رضا براهنی را با وجود تمام تناقض‌ها، افکار، نقدها، نوشته‌ها نمی‌توان نادیده گرفت. او بخشی از جریان روشنفکری ایران است. بخشی از یک داستان بلند است که باید خواند و نقدش کرد.

جمهوریت – –اکبر منتجبی، سردبیر روزنامه سازندگی نوشت: روز گذشته مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر رضا براهنی شاعر، منتقد و داستان‌نویس ایرانی در شهر تورنتو کانادا و در یک روز سرد و ابری برگزار شد. شرکت‌کنندگان که سر در لاک خود داشتند به صدای ساناز فتحی، همسر براهنی گوش می‌دادند. او با خواندن قطعه‌ای از شعر «شکستن در چهارده قطعه‌ی نو برای رویا و عروسی و مرگ» رضا براهنی را بدرقه کرد: «مرا دوباره بخوابان/ در زیر آفتاب بخوابان/ از دیگران جدا بخوابان/ تنها بخوابان/ و در کنار حفره گنجشکی بخوابان/ و در بهار بخوابان/ از پشت سر بیا و نگاهم کن/ و در روز و شب نگرانم باش/ آنگاه بی‌دغدغه مرا بمیران/ اینجا/ همین‌جا…»

رضا براهنی نویسنده کتاب مهم «طلا در مس» و رمان «رازهای سرزمین من» در پنجم فروردین‌ماه سال و قرن جدید در کانادا پس از یک دوره‌ بیماری و فراموشی در ۸۶ سالگی درگذشت. طبق گفته‌ی اُکتای براهنی، فرزند او، قرار بود پیکرش به ایران منتقل شود و در سرزمین مادری به خاک سپرده شود اما نهایتا خانواده او به این نتیجه رسید که وی در همان کانادا و در شهر تورنتو به خاک سپرده شود.

براهنی از معدود چهره‌های ایرانی است که پس از مرگ از گزند مخالفانش در امان نماند. معمول است که ایرانیان، پس از مرگ شخص، درباره‌ی او سکوت می‌کنند و دلخوری‌ها و نقدهایی که از وی داشتند را بر زبان نمی‌آورند اما پس از مرگ براهنی، صف‌آرایی موافقان و مخالفان او به اوج رسید. انقلابی‌ها او را از جمله «روشنفکران بیمار» خواندند که هیچ برای انقلاب و ایران نداشت. سلطنت‌طلبان از مرگ وی ابراز شادمانی کردند و به نامه‌ی او در ابتدای انقلاب که برای امام خمینی نوشته بود استناد کردند که چرا از انقلاب ایران مقابل رژیم پهلوی حمایت کرده است. درآن مقطع براهنی که در آمریکا به سر می‌برد، پس از انقلاب به ایران بازگشت و به تمجید از انقلاب و امام پرداخت و گفت: «علمای عالی‌قدر اسلام که به رغم برچسب‌های بی‌شرمانه و دروغ‌ها و افترا و تهمت و بهتان‌ سرمایه‌داری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادی‌خواهی در سراسر ایران سر داده‌اند، مردمان سراسر گیتی را یکسره متحیر و مبهوت کرده‌اند.»

با مرگ براهنی، قوم‌گرایان نیز به سوگ نشستند و ناله سر دادند که حامی بزرگی را از دست داده‌اند و سوسیالیست‌ها و چپ‌ها یکسره به مدح و تقدیس وی پرداختند که آمریکاستیز بود. لیبرال‌ها نیز در نقد وی، او را «گول‌خورده»، «روشنفکر متوهم» و به طعنه «مبارز نستوهی» خواندند که «یک عمر دلاورانه با امپریالیسم جنگید و در آخر عمر در جوار قرب او (کانادا) مجاور شد تا در تمنای کارت سبز ورود به لعنت‌سرای امپریالیسم باشد.»

رضا براهنی، روشنفکر چپ‌گرایی بود که در بین بسیاری از افکار از جمله وطن‌پرستی و قوم‌گرایی در نوسان بود. از آنجایی که زاده آذربایجان و تبریز بود زبان مادری خود را ارج می‌نهاد و تلاش می‌کرد برای آن مایه بگذارد. این چنین بود که گاه نظراتی بیان می‌کرد که بیشتر باعث حیرت بود تا باز کردن راه.

براهنی از جمله شاگردان و اعضای حلقه‌ی جلال آل‌احمد بود. حلقه‌ی آل‌احمد دارای شش روشنفکر بود که به ترتیب سن عبارت بودند از رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، اسلام کاظمیه، سیروس طاهباز، داریوش آشوری و م.آزاد. هر یک از این افراد برای خود صاحب‌نظر بودند و در امور روشنفکری و هنری و ادبی تلاش می‌کردند واعظ نظری باشند. با این حال تا جلال بود، آنها زیر نظر جلال فعالیت می‌کردند. در بین این افراد، براهنی از دیگران بی‌پرواتر بود. با تعریف و تمجید از جلال تلاش می‌کرد برای خود موفقیتی کسب کند و جای پای جلال بگذارد. به همین دلیل نیز ابایی نداشت علیه دوستان، همفکران و دیگر نویسندگان و شاعران سخن بگوید. صراحت لهجه و البته برخی نظراتش درباره نویسندگان و شاعران که الزاما نظرات درست و مبنایی نبودند، فاصله‌ای بین او و دیگران انداخته بود. محمود دولت‌آبادی نویسنده‌ی ایرانی در یادبود مرگ براهنی نوشت به یاد می‌آورد که «براهنی در منزل ما تقلید نصرت رحمانی و احمد شاملو را در می‌آورد که من یکی از خنده تا مرز غش می‌رفتم.» با این حال جدا از مضحکه کردن دیگران، علیه آنها نیز تند و تیز می‌نوشت و آنها را نکوهش و گاه بی‌سواد می‌خواند. در هنگامی که جلال آل‌احمد مجله‌ی جهان را منتشر می‌کرد، براهنی مسئول بخش جهان نو بود و از نقد دیگران کم مایه نمی‌گذاشت. این چنین بود که آرام آرام بین او و نسل دیگری از نویسندگان و شاعران که احمد شاملو سرآمد آنها بود نه فقط اختلاف، بلکه شکافی بزرگ رخ داد که بعدها دامنه‌ی این اختلاف باعث مرزبندی‌های بسیار شد. هر جا آنان بودند براهنی نبود و اگر براهنی می‌رفت، آنان نمی‌رفتند. در این میان ساواک نیز آرام آرام به نام او حساس شد. هنگامی که رُمان «روزگار دوزخی آقای ایاز» را نوشت و به موسسه امیرکبیر سپرد تا منتشر کند، محمدعلی جعفری پس از باخبر شدن از محتوای کتاب و قبل از پخش، تصمیم گرفت کتاب را خمیر کند. براهنی انقلاب سفید شاه را تمسخر کرده و در کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز تلاش کرده بود به شکل نمادین دستگاه حاکم ایران را به تصویر بکشد. نظرات قوم‌گرایانه او نیز در همان فضا شکل گرفت و بروز پیدا کرد. سال ۵۱ که ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد، دارای یک ایدئولوژی تروتسکیستی بود و در میان دانشجویان کنفدراسیونی که عموما طرفدار جریان غالب روشنفکری ایران و شاملو بودند پایگاهی نداشت. با این حال براهنی در میان آنها رفت و از ضرورت تدریس زبان ترکی در آذربایجان سخن گفت که البته با انتقاد همراه شد.

ساواک او را یک روشنفکری می‌خواند که مجموعه‌ای از اندیشه‌های مارکسیسم، کاپیتالیسم، اگزیستانسیالیسم، انترناسیونالیسم را نمایندگی می‌کند و هیچ‌کدام هم نیست. در واقع او را «نان به نرخ روز خور» می‌دانست که نه می‌شود روی دوستی او حساب کرد و نه دشمنی‌اش.

با این حال وقتی از آمریکا برگشت و فعالیت‌های خود را در تهران از سر گرفت، از سوی ساواک به اتهام نشر و تبلیغ مرام اشتراکی بازداشت شد. علت بازداشت انتشار مقاله‌ای به نام «فرهنگ حاکم، فرهنگ محکوم» در روزنامه اطلاعات بود که نقد گذشته شاهنشاهی بود. حدود ۱۰۰ روز در بازداشت ماند و پس از بیانیه‌ی جمعی از نویسندگان چپ همچون به‌آذین و فریدون تنکابنی و… در ایران و برخی از روشنفکران در خارج از ایران آزاد شد.

طبق اسنادی که از ساواک درباره‌ی براهنی منتشر شده آنها از دو منظر به وی مظنون بودند. اول آن که تمایلات مارکسیستی اسلامی دارد و دوم آنکه تعصبات ترکی دارد و می‌خواهد تشکیلاتی چون فرقه‌ی دموکرات راه بیندازد. مثلا پس از مرگ صمد بهرنگی، سرخاک او رفته بود، بر سنگ مزار صمد بوسه زده و به زبان ترکی شعری خوانده بود. به همین دلیل نیز پس از آزادی همچنان تا سه ماه تحت نظر بود.

مساله‌ی آزادی او با حاشیه‌های بسیاری روبه‌رو شد. براهنی حاضر شده بود در زندان اعترافات تلویزیونی داشته باشد و یک نامه تایپ‌شده ۱۲ صفحه‌ای هم با فیلم او از تلویزیون پخش و هم نامه‌اش در روزنامه‌ها منتشر شد.

این آغاز فاصله‌ی رسمی او با روشنفکران طیف شاملو بود. در یکی از گزارش‌های ساواک آمده است که در کافه مرمر جمعی از نویسندگان همچون جواد مجابی، غلامحسین ساعدی و چند نفر دیگر گرد هم جمع شده‌اند و از براهنی انتقاد کرده‌اند که چرا آن سخنان را علیه روشنفکران و نویسندگان در تلویزیون بیان کرده است.

پس از فاصله‌گذاری با او توسط برخی از روشنفکران، براهنی ناچار می‌شود فضای سنگین ایران را ترک کند و به آمریکا برود. برای او مراسم سخنرانی ترتیب می‌دهند اما دانشجویان ایرانی حاضر در سالن او را یک «جاسوس منفور»‌ معرفی می‌کنند و معتقدند وی همکار ساواک است. براهنی از شکنجه‌هایش می‌گوید اما او از چشم افتاده بود. دانشجویان او را با خسرو گلسرخی مقایسه می‌کند و می‌گویند براهنی اگر یک مبارز بود باید اعدام می‌شد نه آن که آزاد شود و پس از آن به آمریکا بیاید. ساواک از این وضعیت بهره‌برداری می‌کند و یکی از ماموران خود را مامور می‌کند تا به او نزدیک شود. او در آمریکا مجموعه اشعار زندان خود را با نام «ظل‌الله» منتشر می‌کند و در ابتدای کتاب برای فرار از فشاری که بر وی حادث شده است، یک مقدمه‌ی طولانی می‌نویسد و تلاش می‌کند خود را از اتهام مامور ساواک بودن مبرا کند. در همان آمریکا و در یکی از سخنرانی‌ها می‌گوید «در تهران، اسلحه بر شقیقه‌اش گذاشته بودند و او را وادار به حرف زدن کرده بودند.» این سخنان بی‌فایده بود.

مدتی بعد احمد شاملو نیز به جهت ادامه مبارزات به آمریکا می‌رود. شاملو در نامه‌ای به ع.پاشایی می‌نویسد: «به مجرد ورود ما به آمریکا سر و کله‌ی حضرت براهنی پیدا شد تا با پیشنهاد «همکاری» و منطقش اینکه «اگر از این روزگار معاصر فقط دو نفر به «تاریخ ادبیات» راه پیدا کنند ناچار آن دو من و توییم» خبر می‌دهد. براهنی نسخه‌ای از کتاب ظل‌الله را به شاملو می‌دهد اما شاملو و آیدا همسر او از کتاب خوش‌شان نمی‌آید. شاملو در کتاب «بامداد در آیینه» وقتی به خاطرات آن روزها بر می‌گردد می‌گوید: «آیدا گفت توی آمریکا [براهنی] ظل‌الله را زده بود زیر بغلش این ور و آن ور می‌رفت. خجالت دارد. حالا گیرم بلایی که سرت آوردند برایت زجرآور بوده، خب یک بار اشاره کن و بگذر. دیگر داریه و دمبک واسه چی بر می‌داری؟»

شاملو درباره این کتاب، در نامه‌اش به ع.پاشایی می‌گوید: دلم می‌خواست بتوانم یک جلد از به اصطلاح مجموعه شعرهای… را که با عنوان ظل‌الله اینجا چاپ زده و خودش را مسخره عالم و آدم کرده و در عین حال خودش را با عناوین «مطرح‌ترین شاعر ایران» و «مهمترین روشنفکر ایرانی» و «رهبر روشنفکران» آن کشور به خورد آمریکایی‌ها داده برایت بفرستم تا خودت دسته گل آقا را که فی‌الواقع به آب داده به چشم ببینی. چون امکان ندارد بدون دیدن آن حتی بتوانی باور کنی که چنین خزعبلاتی در عالم تصور هم از مغز علیلی بتواند تراوش کند.»

این جملات نشان می‌داد که چه فاصله‌ی عمیقی بین شاملو و براهنی به وجود آمده بود. شاملو معتقد بود که براهنی با اهالی انجمن قلم آمریکا تماس گرفته و گفته شاملو آدمی است مشکوک، رئیس سانسور بوده و جاسوس ساواک است.

براهنی در تابستان سال ۵۸ در گفت‌وگو با نشریه امید ایران جواب شاملو را داد و گفت من برای شاملو مصاحبه مطبوعاتی در آمریکا ترتیب دادم چون شاملو را در آمریکا کسی نمی‌شناخت… خصوصا زبان هم بلد نبود. با مترجم هم که نمی‌شود مبارزه کرد… شاملو از نظر سیاسی در آمریکا با شکست روبه‌رو شد. چون نمی‌توانست حتی یک مقاله در یک مجله معتبر چاپ کند.» سال‌ها بعد، در سال ۹۱، براهنی در گفت‌وگو با اندیشه پویا تاکید کرد: «شاملو از فرح پول می‌گرفت. شاملو رسما دودوزه‌باز بود. نمی‌شود این همه سال به سلطنت فحش داد و از حکومت پول گرفت. این غیرممکن است.»

تمام این کنش‌ها و واکنش‌ها نشان می‌دهد که چه شکاف وسیعی بین دو طیف جریان روشنفکری ایران رخ داده بود. هواداران احمد شاملو و بعدها کسانی مانند هوشنگ گلشیری و حلقه‌ی اصفهان به تبع شاملو از براهنی بد می‌گفتند و او را داستان‌نویس نمی‌دانستند و وی را قبول نداشتند و براهنی نیز حاضر نبود شمشیرش را لحظه‌ای علیه آنها غلاف کند. با این حال براهنی همیشه تلاش می‌کرد به شاملو نزدیک شود و او را به سمت خود جلب کند. اما شاملو دوری می‌کرد. در یکی از دیدارهایش که هر دو در آمریکا با یکدیگر داشتند، براهنی به احمد شاملو گفته بود «ترس از همکاری من و تو همه را برداشته.» شاملو پرسیده بود که منظورش چیست؟ براهنی گفته بود «حتی حزب توده نیز از اتفاق من و تو به دست و پا افتاده و می‌کوشد به طریقی جلوی آن را سد کند.» شاملو زیر بار این سخن و این نظر نمی‌رود و می‌گوید که براهنی را دست انداخته‌اند و نهایتا نیز وقتی براهنی از او می‌پرسد چرا از من دوری می‌کنی، می‌گوید «تو همه خلق خدا را با خودت در انداخته‌ای و من دلیلی نمی‌بینم که بی‌جهت این میراث مضحک را از تو تحویل بگیرم.»

با انقلاب ایران براهنی به کشور بازگشت. نامه‌ای در ستایش امام خمینی و «علمای گرانقدر» اسلام نوشت. همچنان چپ‌روی را پیشه کرد و با نویسندگان سوسیالیست چون به‌آذین و… نشست و برخاست داشت و البته همچنان نقدهای تند و صریحی علیه همکاران و شاعران نوشت. «طلا در مس» در واقع بخشی از نقدهای او علیه جریان شعر در ایران است که شاملو آن را نمایندگی می‌کرد. براهنی تلاش می‌کند در حوزه‌ی رمان نیز ورود کند و داستان‌های مختلفی می‌نویسد تا نهایتا رمان دوجلدی «رازهای سرزمین من» را می‌نویسد. رمانی با گرایش چپ و ضدآمریکایی که درآن یک گرگ اجنبی‌کش وجود دارد و فقط آمریکایی‌ها را می‌درد و از بین می‌برد.

در سال‌های پس از انقلاب، دوران پرفراز و نشیبی را گذراند؛ از یک سو از مام وطن صحبت می‌کرد و در گفت‌وگو با مهرنامه می‌گفت: «هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشته‌ام و گفته‌ام اسلحه دست می‌گیرم و برای آن می‌جنگم.» همزمان قوم‌گرایی را ترویج می‌کرد و وقتی از او می‌پرسیدند که آیا پان‌ترکیسم است این مساله را رد می‌کرد و می‌گفت: «عده‌ای دفاع من از زادگاه و زبان مادری‌ام را برای مقاصد خودشان بهانه کرده‌اند.» عموما در بیان نظراتش صریح بود اما دچار تناقض‌های شدید می‌ماند. در بیان نقد و نظر بسیار عالمانه و پیشرو سخن می‌گفت ولی در برخی افکار همچنان واپس‌نگر بود و نمی‌توانست آنها را تصحیح کند. اختلافاتش با شاملو و جریان روشنفکری تا آخر عمرش پایدار ماند و پس از مرگ نیز آنچنان که علیه دیگران سخن می‌گفت، علیه‌اش سخن رفت. او علاقه‌مند بود به ایران بازگردد، در ۸۰ سالگی‌اش گفت: «الان آمادگی ندارم. نه به دلایل سیاسی، اجتماعی، چون هیچ کاری نکرده‌ام که مشکلی برایم پیش بیاید، بلکه به سنی رسیده‌ام که اگر جا به جا شوم، چیزهایی را که باید بنویسم، عقب می‌افتد.» او می‌خواست زندگی‌نامه صریحش را بنویسد که آلزایمر امانی به وی نداد و نهایتا بعد از چند سال بیماری در غربت درگذشت. با این حال رضا براهنی را با وجود تمام تناقض‌ها، افکار، نقدها، نوشته‌ها نمی‌توان نادیده گرفت. او بخشی از جریان روشنفکری ایران است. بخشی از یک داستان بلند است که باید خواند و نقدش کرد.

بیشتر بخوانید:

لینک کوتاه : https://jomhouriat.ir/?p=152001

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰