جمهوریت – دکتر ادبی کارشناس مجری برنامه سوفیا و از اساتید جوان فلسفه در ابتدا گفت و گو را با دکتر قادر فاضلی از اساتید حوزه و دانشگاه این گونه آغاز می کنند:
دکتر فاضلی : عطار نیشابوری شخصیتی است که بر پسینیان خود بسیار موثر بوده و کتاب ارجمند تذکره الاولیاء او شاید از ما بقی کتاب هایی که او به رشته ی تحریر درآورده است نیز بیشتر به چشم آمده و به مراجعه اندیشه ورزان مراجعه پر رنگی گرفته از شخصیت و موقعیت عرفانی او برای ما بگویید.
به این سوال دو پاسخ می توان داد که یکی جواب درست است و دیگری جواب ظنی.
پاسخ درست آن است که نمی دانم که عطار چه شأنی دارد ، خود عطار هم نمی داند چون انسان به قدری دارای پیچیدگی در درونش است که خود انسان هم نمی تواند خودش را بشناسد .
پاسخ ظنی که می توان از آثار او بدان پی برد آن است که البته به قول خود عطار این ها قضاوت های دم دستی است :
کس نمی داند در این بحر عمیق سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
ولی با توجه به اینکه ایشان انسان خودساز و عارفی بوده این موضوع بیانگر مقامات عرفانی او است . به نظر من بهترین راه برای رسیدن به مقامات عرفانی بزرگانی چون عطار توجه به نیایش های آنهاست.
دکتر ادبی در ادامه گفتگو را با دکتر مهدی محبتی استاد تمام دانشگاه علوم انسانی زنجان پی می گیرند:
اگر بخواهیم از شخصیت عطار سخن بگوییم وارد چه بحثی می توانیم بشویم که عطار کیست؟
دکتر محبتی: حجم عظیمی از آثاری که به عطار منتسب است برای او نیست و آنچه برای عطار است هفت اثر است که چهار منظومه است که رباعیات، دیوان و تذکره الاولیاء است و هرچه می گوییم از دل این آثار یعنی عطارنامه ، الهی نامه ، منطق الطیر و مصیبت نامه ، مختارنامه ، دیوان و تذکره الاولیاء باید باشد .
مهمترین وجه عطار آن است که او در میان همه ی عارفان بزرگ فرهنگ ایرانی و اسلامی از محدود عارفانی است که عرفانش رو به جماعت است یعنی یک عرفان انتزاعی ذهنی خانقاهی نیست و کاملا ملموس است به دولیل: اول اینکه خود او عطاری داشته و دارو می فروخته و درد مردم را می دیده و دوم آنکه دغدغه های عظیمی نیز در خود داشته که در طول زندگی نمی توانسته به رنج جامعه و اطرافیانش بی تفاوت باشد .
عطار ادامه ی سنایی یا پدر فکری مولانا است هم هست و هم نیست این به چه معناست ؟ به این معنا که عرف اینگونه شده است که می گویند :
عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار می رویم
این حرف در عین انکه درست است ولی ناقص است چون عطار ادامه ی سنایی نیست. خود او شخصیتی کاملا مستقل است و مولوی نیز ادامه ی عطار نیست . درست است که از عطار استفاده کرده ولی ما سه دنیای عرفانی داریم : یک دنیای عرفانی مخصوص سنایی ، دیگری مخصوص مولانا و دیگری مخصوص عطار که دنیای عرفانی عطار با دو عارف دیگر تفاوت های عمیق و عظیمی در عین وجود اشتراکات دارد.
مهمترین رکن تفکر عطار ارزش و احترامی است که برای انسان ما هو انسان قائل است اما به ضعف های انسان نیز توجه دارد.
دکتر ادبی از دکتر فاضلی می خواهند تا از نیایش ها عطار و محتوای آنها بیشتر بگویند.
دکتر فاضلی: سخنان آقای دکتر محبتی تا حدی درست است اما می توان گفت این بزرگان از یکدیگر تاثیر گرفتند. زمانی نیایش های این بزرگان (مولانا و عطار) را با هم مقایسه می کردم می دیدم که گاهی عیناً بیت ها در آثار هردو آمده است و ضمنا این برخورد در تاریخ آمده است که مولوی در کودکی با پدرش که در کوچ بودند و به نیشابور رفتند عطار را می بیند و عطار کتاب مصیبت نامه را به او داده است .
به عنوان نمونه نیایشی از منطق الطیر را برایتان می خوانم:
ای ز پیدایی خود بس ناپدید جمله ی عالم تو و کسناپدید
جان نهان در جسم و تو در جان نهان ای نهان اندر نهان ای جان جان
ای ز جمله بیش و هم پیش از همه جمله از خود دیده و خویش از همه
از این بخش شعر می توان یک جلد کتاب درباره ی رابطه ی جهان و خداوند سبحان نوشت.
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست وز صفاتت هیچ کس آگاه نیست
ای درون جان برون جان تویی هرچه گویم آن نه ای همآن تویی
در دعای کمیل می خوانیم : وَ بِاسْمائِکَ الَّتى مَلَأَتْ ارْکانَ کُلِّ شَىءٍدرواقع همین فرمایش امیر المومنین (ع) را عطار به شعر ترجمه می کند.
جملهٔ عالم به تو بینم عیان وز تو در عالم نمیبینم نشان
عقل و جان و دین و دل درباختیم تا کمال ذره ای بشناختیم
کس نداند کنه یک ذره تمام چند پرسی چند گویی والسلام
به یاد خاطره ای از علامه حسن زاده افتادم : در جلسه شرح فصوص الحکم که به خدمت ایشان می رفتم جندین بار فرمودند که خداوند سبحان صمد است. صمد به معنای توپر است. خدای سبحان مخلوقاتش را نیز مثل خودش آفریده است. همه ی مخلوقات خداوند سبحان صمد هستند یعنی نفوذ ناپذیرند یعنی ما هر شناختی از این عالم داریم نسبی است.
کار عالم عبرت است و حسرتست حیرت اندر حیرت اندر حیرتست
سوی کنه خویش کس را راه نیست ذرهای از ذرهای آگاه نیست
مبتلای خویش و حیران توم گر بدم گر نیک هم زان توم
ذره دردم ده ای درمان من زانک بی دردت بمیرد جان من
کفر کافر را و دین دیندار را ذره ی دردت دل عطار را
دکتر ادبی: اقای دکتر محبتی شما هم درباب نگاه عطار به جهان و هستی شناسی او چه خوب است که با گستره ی بحث بیشتری بدان بپردازید.
دکتر محبی: اگر بخواهیم تمام آنچه عطار از آن طریق سخنانش را با ما در میان گذاشته در دو کلمه فشرده کنیم یکی درد است و دیگری عشق یعنی تمام فلسفه ی عرفانی عطار بر این دو کلمه می چرخد که می گوید :
درد بر من ریز و درمانم مکن زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
از این دو کلمه ی درد و عشق پنجره هایی باز می شود که ما را به حقیقت عطار نزدیک می کند. یکی آنکه او تفاوتش با مولوی آن است که مولانا جهان را صلح کل با خود می بیند و می گوید :
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
اما عرفان عطار به گونه ای است که می گوید در عین اینکه نظام جلوه ی حق تعالی است و خود حق است اما سوی دیگر را نیز می بیند که اگر این جهان همه ی وجود حق تعالی است این نارسایی هایی که در هستی است و این رنجی که انسان می برد همه ی این ها عرفان او را بسیار متفاوت می کند.
عطار یک بخشی دارد که به قول دکتر زرین کوب به عنوان صدای بخش معترض جامعه است یعنی عرفان اجتماعی عطار آنقدر زنده است که می شود او را صدای معترضان جامعه دانست.
مثلا در مصیبت نامه می گوید: مردی به سمت شهری می رفت. در مسیر یک باغ بسیار بزرگی دید و پرسید این باغ برای کیست؟ گفتند : فی المثل برای حاج احمد ، مرد جلوتر رفت و اسب های بسیار زیبایی دید. پرسید این ها برای کیست؟ گفتند برای همان حاج احمد ، جلوتر آمد و بازار پر از طلا و نقره دید. پرسید این برای کیست؟ گفتند برای حاج احمد . جلوتر آمد و قصری بزرگ دید. پرسید این برای کیست؟ گفتند حاج احمد . مرد کلاهش را برداشت و به سمت بالا پرتاب کرد و گفت خدایا این را هم به حاج احمد بده چرا بر سر من گذاشته ای؟!
عطار در حیطه ی نیایش سخن هایی ها دارد که بسیار مدرن است. عطار اولین عارفی است که اضطراب وجود را به معنای واقعی کلمه درک می کند.برای مثال علت اینکه عطار اسم یکی از آثارش را مصیبت نامه قرار داده آن است که هستی خود یک مصیبت است و مصیبت را ناظر به آن بخشی می داند که از خداوند جدا است.
عطار بارها و بارها در آثارش می گوید من درمانده ام ، خدایا در این وجود چگونه خود را ارام کنم؟ می گوید عده ای به دین می چسبند ، عده ای به آخرت می چسبند و عده ای به ثروت و می گوید:
نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است
دغدغه ی بعدی او تفاوت هایی است که میان انسان هاست. عطار میگوید چرا آدمی باید هم مریض باشد ، هم فقیر باشد و هم بی معنا باشد چه کسی می تواند او را آرام کند؟
نگاه او بسیار پیش رو است و می تواند برای انسان امروز که دردمند است نسخه های فوق العاده آرام بخشی بپیچد که او را از خیال بافی های عجیب و غریب نجات دهد و با یک مکتب زنده ی عرفانی که زیربنایش درد و محبت و احساس یگانگی با حق است همراه کند.
عطار در منطق الطیر می گوید انسان با کشف خودش می تواند در هستی خدایی کند اما نه مثل خداوند ، بلکه مثل خودش یعنی چیزی که امروز فلسفه ی مدرن امروز به دنبال آن است که فلسفه ی امروز با نفی خداوند به این موضوع می رسد ولی عطار با اثبات خداوند به این موضوع می رسد.
در ادامه دکتر ادبی با دکتر عبدالرضا مدرسی زاده دانشیار ادبیات فارسی دانشگاه آزاد زنجان این پرسش مطرح می کنند که: نگاه عطار به هستی چگونه است؟انسان امروز خود گم شده اش را در چه زوایایی ازعطار می تواند پیدا کند؟
دکتر مدرسی زاده :نسخه هایی که عطار می نوشته ذیل علم الابدان بوده و تاریخ مصرف داشته اما نسخه ی علم الادیان جناب عطار کاری که او در حوزه ی عرفان و تصوف اسلامی کرده است نسخه ای است که هرچه از آن می گذرد کارکردش بیشتر می شود.نسخه ی عطار کهنه نشدنی است و برای درمان بشر دردمندی است که هر لحظه از معنویت تهی می شود و در اوج تهی بودن متوجه می شود که چه گوهر ارزشمندی را از دست داده است.
دکتر ادبی می گویند :شرع و شریعت برای عطاری که به امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در تذکره الاولیاء می پردازد از وجهی و شعر پر شور او ، چگونه عطار شعر و شریعت و شرع را در هم آمیخته و از این مخلوط عزیز و ارجمند چه پدیده ای را عرضه کرده است؟
دکتر فاضلی: عطار این ها را درهم نیامیخته ، ایشان می گوید این ها باهم یکی هستند اما متاسفانه در طول تاریخ از آن سوء استفاده شده است.عطار از قانونی که خداوند سبحان در هستی قرار داده است سخن می گوید و اذعان دارد که این ها حقیقتا باهم هستند . هنر ما این است که این باهم بودن را درک کنیم و می گوید:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند تا دو عالم زین سه حرف آراستند
نور گیرد چون زمین از آسمان زین سه حرف یک صفت هر دو جهان
آفتاب ار چه سمائی گشته است در سنا جنس سنائی گشته است
از کمال شعر و شوق شاعری چرخ را بین ازرقی و انوری
باز کن چشم و ز شعر چون شکر از بهشت عدن فردوسی نگر
دکتر ادبی : گویی شعر در این ابیات پی گشتی است یا ساختار اولیه ای است برای اینکه آن وجه عرفانی فلسفی عطار خود را خوش بنماید یعنی ابزاری است که سخن عطار را به غایت درک کنیم.
دکتر فاضلی در ادامه می گویند: همه ی فنون ابزار هستند . نثر نیز ابزار است .
دکتر ادبی: چقدر این ابزار برای عطار توانسته موثر فایده قرار گیرد؟
دکتر فاضلی: همین که امروز بیش از ۷ قرن است که دارد می درخشد . شعر یک حقیقت و خلقتی است که محصول تجلی اسم هو الخالق است. آن وقت آنکه هو الخالق است و عرش اعظم دارد و از همانجا شریعت را برما واجب میکند و این پیامبر شرعی که می آید به شعرا بها می دهد .
عطارمی گوید :
شعر را اقبال جمشیدی ببین مهر را شمسی و خورشیدی ببین
ور ز بالا سوی ارکان بنگری هم شهابی بینی و هم عنصری
ور درین علمت کند شاهی هوس علم اگر در چینست خاقانیت بس
چون بهشت و آسمان و آفتاب چون عناصر باد وآتش خاک و آب
نسبتی دارند با این شاعران پس جهان شاعر بود چون دیگران
این کلمه ی شاعر در شعر عطار ایهام به دو چیز دارد : ۱- فهم (یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض
۲- شاعرند یعنی ذوق زیبایی دارند .
شیخ صنعان خودِ عطار است.
آفت سلوک ، خوشنامی و مغرور حرف مردم بودن است.
دکتر ادبی در بخش دوم برنامه درباره ی داستان شیخ صنعان با اساتید به گفتگو می پردازند.
شیخ صنعان که خرقه رهن خانه ی خمار دارد شریعت را در وجه دیگری می بیند .این عطاری که خود متشرع است و به امامان همام اهمیت میدهد چرا شیخ صنعان را در این وجه وسیع مطرح می کند؟
دکتر محبتی: عطار در آثارش حدود ۲۱۰۰ داستان آفریده است به همین دلیل بنده عنوانی که برای عطار درنظر گرفته ام پدر قصه گویی منظوم عرفانی است و شاهکار او در داستان شیخ صنعان است. شیخ صنعان و حلاجی که عطار در تذکره الاولیاء مطرح می کند خود عطاری است که به خاطر وضعیت اجتماعی امکان ظهور وضعیت خود را در بیرون ندارد و در قالب قصه خود را هویدا می کند.
شیخ صنعان بیش از ۵۰ بار پیاده به حج رفته بود و ۱۰ هزار مرید داشت . چگونه می شود که این چنین فردی در مسیر رفتن به مکه دچار چنین حادثه ای شود ؟ برای فهم این موضوع باید به آن وجه انتولوژیک عطار مراجعه کرد که او سه مرتبه ی هستی یعنی مرتبه ی انبیاء ، اولیاء و شعرا که این ها را از سنایی وام گرفته است درآنجا این مسئله را مطرح می کند و آن چیزی که آفت اصلی سلوک در عرفان عطار است خوشنامی و مغرور حرف مردم بودن است.
اساس این داستان آن است که عطار می گوید بین شیخ صنعان و خدا یک نقطه ی سیاه بود . برای آنکه آن نقطه ی سیاه از میان رود این سرنوشت رقم خورد تا شیخ برود و به شدت از همه ی جهات حتی پیش چشم مریدانش بشکند و پس از انکه به کلی در هم شکست و شخصیتش دگرگون شد نجات بیابد و بگوید خودت باش برای من نه آنچه که از دیگران برای خودت در ذهنت ساخته بودی. درواقع ساختار داستان همان قصه ی رفتار حسن مودب و شاهزاده در کتاب اسرار التوحید است که شاهزاده ای با غرور آمده بود تا سلوک را آغاز کند . شیخ ابوسعید گفت که تو نمی توانی با این دیدی که از خود داری سلوک کنی . شاهزاده گفت من همه چیزم را می دهم من را به شاگردی خود بپذیر . شیخ گفت نمی شود . شاهزاده اصرار کرد . گفت یک راه دارد و آن این است که فردا با همین جامه به آن سر شهر نیشابور بروی و یک کباره بر سر بگیری و پاچه و شکمبه روی سرت بگذاری و تک تک مغازه ها را سلام کنی تا به این خانقاه بیایی. شاهزاده گفت شیخ من همه ی ثروتم را می دهم این کار را نکنم . شیخ گفت مگر نمی خواهی مرید من بشوی؟
در داستان شیخ صنعان نیز عطار چنین کاری را با خود می کند .
عطار پیشوای غزل قلندرانه است.
دکتر ادبی این پرسش را با دکتر مدرسی زاده مطرح می کنند که شیخ صنعان نموداری است از کسی که به حقیقت دین می رسد و به شریعت پشت پا می زند یا به حقیقت دین می رسد و شریعت را بازتعریف می کند؟
دکتر مدرسی زاده: شکل داستان شیخ صنعان بر پایه سنت شکنی و قراردادهای شرع را بهم زدن است نه اینکه منظور این باشد که حرام های خدا را حلال کند و حلال های خدا را حرام . در دوره های حافظ و سعدی که پس از عطار هستند سعدی غزل درخشانی دارد که در یک بیت او می گوید :
دگر به خفیه نمیبایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است
چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگ است
به یادگار کسی دامن نسیم صبا گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
حافظ نیز می گوید :
شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بیبنیاد زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
این دوگانگی خلوت و جلوت خود این تشرع می تواند حجاب باشد و باید این حجاب خلع شود .
داستان شیخ صنعان روایت همین درخلاف آمد حرکت کردن ها است. عطار در غزل پیشوای غزل قلندرانه ی فارسی است. در غزل قلندرانه هرچه شما میبینید رفتن از مسجد به سوی خانه ی خمار است که حافظ مستقیما این را در غزلی دارد:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
عطار می گوید:
پیر ما وقت سحر بیدار شد از در مسجد بر خمار شد
از میان حلقه ی مردان دین در میان حلقه ی زنارشد
کوزهی دردی به یک دم درکشید نعرهای دربست و دردیخوار شد
شما دو بار نام امامین را بردید. آیا این حرف ها برای کسی است که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) را می پسندد؟ این ها روایتی است از آن سنت شکنی ها و البته در شعر معاصر کسی را داشتیم که گفته بود من ترجیح می دهم به گناه نزدیک شوم بعد با گناه مبارزه کنم.
ما که می گوییم عطار امروز ما را نسخه ی نجات بخش دارد . شیخ صنعان یکی از آن حرکت هاست.او به شریعت شکنی توصیه نمی کند ولی به ما می گوید که اینگونه است و لازم نیست شما دیگر تجربه کنید بلکه از آن تجربه ای که او کسب کرده استفاده کنید.
دکتر ادبی از دکتر فاضلی می خواهند تا نکاتی را درباب داستان شیخ صنعان بگویند.
دکتر فاضلی :جناب عطار می خواهد فرمولی را به ما ارائه دهد و یکی از آن قواعد عرفانی که عرفا بسیار به آن حساس هستند که : والمخلصون على خطر عظیم . عطار می خواهد این را به تصویر بکشد . اگر به گفته ی دکتر محبی شیخ صنعان خود عطار باشد یعنی در زندگی باطنی اش باشد هیچ کس به این موضوع راه ندارد. اگر از آثار او بخواهیم به این موضوع برسیم در هیچ کدام از آثارش نیامده است و چیزی که بیانگر این باشد که عطار چنین حالی داشته نیست.
عطار می خواهد این قاعده ی والمخلصون على خطر عظیم را بگوید. مخلص هرچقدر که عرفانش بالا رفته باشد در لبه ی پرتگاه است . اگر یک ذره توجه نداشته باشد سقوط می کند که نمونه اش شیخ صنعان است که قبل از او بلعم باعورا است و از همه ی این ها شیطان است. عطار می خواهد بگوید عرفان و فلسفه و سواد و شاگرد داشتن و مکاشفات عرفانی ما را از راه به در نکند. عطار می خواهد بگوید اگر فضل الهی نباشد احدی به آن تزکیه نمی رسد و زمانیکه برسد نباید غره شود.
عطار می خواهد بگوید شیخ صنعان نوعی می تواند با همه ی پیشرفت های عرفانی اش در مرز خطر باشد . حال اگر به خطر افتاد چاره اش توسل است . در داستان شیخ صنعان آمده است که عارف دیگری شاگردان شیخ صنعان را دید. گفت شما در حق استادتان جفا کردید. شاگردان گفتند چه کاری باید انجام می دادیم؟ شیخ گفت شما نباید رهایش می کردید باید دربست می نشستید به خدا متوسل می شدید تا استادتان را نجات می دادید و همین دستور را از راهنما گرفتند و رفتند دست به دامان خدا شدندکه استاد ما را به ما برگردان که یک انقلاب درونی در شیخایجاد شد و به خودش آمد یعنی همان نجاتی که یافت لطف الهی بود.
علامه جعفری یک جمله ای را از جبران خلیل جبران بسیار تکرار می کردند: اگر جوهر لطف در آینه به خود بنگرد مبدل به سنگ خارا خواهد شد.
دانهای در صیدگاه عشق بیرخصت مچین کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون میرود(صائب تبریزی)
به نظر من جناب عطار می خواهد این مطلب را به جهان عرفان بگوید که دنیا بسیار حساب و کتاب دارد. به همین منظور داستانی به شیرینی قصه ی شیخ صنعان بازگو میکند.
دکتر ادبی :آقای دکتر مدرسی زاده بازگشت شیخ صنعان به چه نحوی می شود؟
شیخ نجات پیدا می کند و به خاتمت کار منجر شد . شیخ صنعان گزارشی است از اینکه این مهالک می تواند آدمی را به زمین زند. غرور می تواند کار دست آدمی دهد. بزرگانی چون حافظ ، مولانا و سعدی براین سنت شکنی و از مسجد سوی میخانه آمدن تاکید می کنند. این یک ما به ازائی دارد یعنی دربرابر آن جریان ستبر زهد و ریاکاری این ها موظف بودند که تصویر همیشه مکرر پیر از مسجد به خانه ی خمار رفتن را به قول امروزی ها در رسانه های خود روی آنتن نگه دارند چون آن آسیبی که متعصبان خالی از معرفت حقیقی به دین می زدند برای امثال عطار ، حافظ و مولانا خیلی گران تمام میشده و آنان خود را موظف می دانستند.
کسانی مثل عطار به زبان امروز آمده اند داستان دین را روایت کردند یعنی گزارشگر روایت دین هستند. عطار منطق الطیر را با توحید و نعت حضرت رسول (ص) آغاز می کند و در ادامه داستان ترک تعصب را می گوید و آخرین حکایت کتاب آن است که ابوسعید ابوالخیر در حمام یک دلاکی به او رسید که مردی خام بود.
بوسعید مهنه در حمام بود قایمیش افتاد و مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان
شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست پیش چشم خلق ناآوردنست
یعنی یک کیسه کش عوام در داخل حمام شهر باید اینگونه ادب شود که اگر می خواهی خللی بر بنده بودنت وارد نشود ، برای کیسه کشی مردم منت بر سر آنها مگذار و در ادامه عطار می گوید :
این جوابی بود بر بالای او قایم افتاد آن زمان در پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد
عطار در چهاربیت پایانی منطق الطیر که از منظر من خلاصه ی دعای کمیل است نکته و حرف اصلی را می خواهد بگوید:
خالقا، پروردگارا ، منعما پادشاها، کارسازا ، مکرما
چون جوانمردی خلق عالمی هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق تویی اما به ذات وز جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار شوخ ما را پیش چشم ما میار
دکتر ادبی : عارف کسی است که صلح کل است و با هستی بر سر مجادله نیست. از این فضا هم صحبتی بفرمایید.
دکتر فاضلی : در داستان شیخ صنعان وقتی او به خود برمی گردد ، هم زمان دو انقلاب رخ داده است . یعنی هم خود شیخ متوجه این شده است که چه اشتباهی انجام داده و هم زمان آن دختر نیز می گوید عجب اشتباهی کردم . رئیس یک قوم را به چه اشتباهی انداختم و از عمق جان پشیمان می شود و اشک ریزان سراغ شیخ می اید و می گوید من در اختیار شما هستم. شیخ می گوید من دیگر برگشته ام و این دختر حال که می خواهد طبق مراد شیخ حرکت کند ، شیخ مرادش برگشته است . دختر در محضر شیخ جان به جان آفرین تسلیم می کند و شیخ با اشک هایش چهره ی او را می شوید. عطار در اینجا می خواهد بگوید هر انقلابی یکباره رخ نمی دهد یعنی برای انقلاب وجودی گویی جهان می خواهد به هم بخورد آن وقت چون ناظر نظام هستی خداوند سبحان است اگر بخواهد هدایت کند، دختر ترسا را به بهانه ی شیخ هدایت می کند.
پیام دیگر این داستان ها آن است که همیشه هدایت برای همه ی افراد از روی منبر ، تریبون و تلوزیون حاصل نمی شود و ساختار دیگری می طلبد که آن زمینه را خداوند سبحان ایجاد میکند.
و سخن پایانی دکتر مدرسی زاده:
قصه در داستان و تمثیل دست مایه و ابزار عارفان ما بوده است چون آنها با مخاطبان یک طیف رو به رو نبودند.
روشن این است که کسانی مثل عطار و حافظ که بعضی می گویند شراب در اشعار حافظ انگوری است یا عرفانی، اگر به نتیجه بحث نگاه کنند متوجه می شوند که یک انسان دائم الخمر نمی تواند حرف هایی بگوید که ۷۰۰ سال دوام و قدرت اثرگذاری داشته باشد بنابراین کسانی چون عطار با چنین حکایت هایی آمده اند کار را به زیبایی پیش بردند.
علت آنکه عطار در منطق الطیر پس از توحید و نعت حضرت رسول (ص) از تعصب می گوید آن است که دوره ی قرن ششم دوره نواقص الروافض و مصائب النواصب است . آیا عطار نمی دانست که بشر حافی به دست امام هفتم مشرف شده و شیعه شده است و تا اخر عمر به احترام این هدایت امام هفتم کفش بر پا نکرد ولی در منطق الطیر میگوید به بشر گفتند چرا پا برهنه هستی؟ گفت برای اینکه جهان بارگاه حضرت ذوالجلال است. در بساط پادشاه با کفش نتوان راه رفت یعنی عطار داستان عادی و معمولی را تبدیل به یک داستان نمادین می کند که جامعه به آن مطلوب برسد و هدایت مردم آسیب نبیند.