جمهوریت – همشهری نوشت : پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر و غم سرنگونی هواپیمای مسافربری ایرباس برای اهالی محله لویزان رنگ و بوی دیگری داشت. چون خلبان آن پرواز بیبازگشت، «محسن رضاییان» جوان با اخلاق و خوشروی محله بود. اهالی لویزان به ویژه خاندان رضاییان که از ساکنان قدیمی محله هستند، به یاد مسافران هواپیما و به ویژه در سوگ هممحلهایشان روزها عزاداری کردند. هر چند پیکر کاپیتان رضاییان هیچوقت پیدا نشد، اما همسایهها بعد از تشییع جنازه نمادین، در آرامستان لویزان مقبرهاش را ساختند تا همیشه یاد و خاطرهاش را زنده نگه دارند. به مناسبت سی و چهارمین سالگرد آسمانی شدن این خلبان کارکشته، بخشی از خاطرات شهید را با «زهرا و سعید رضاییان» مادر و برادرش مرور میکنیم.
قرار بود دکتر شود
«زهرا رضاییان» با گذشت ۳۴ سال از این واقعه تلخ همچنان از آسمانی شدن فرزندش متأثر است. او مثل هر مادری آرزوهای فرزندانش را از کودکی به خوبی به یاد دارد و میگوید: «محسن مثل خیلی از پسر بچهها آرزو داشت خلبان شود. برای همین همزمان که در کنکور پزشکی شرکت کرد، برای خلبانی هم امتحان داد و اتفاقا هر دو را قبول شد. اما برای تست چشم پزشکی خلبانی چون شب قبلش خوب نخوابیده بود رد شد. آنقدر رفت و آمد که دوباره تست داد و قبول شد. برای همین با وجودی که یک ترم در رشته پزشکی درس خوانده بود، درسش را رها کرد و سراغ خلبانی رفت و به آرزویش رسید.»
این مادر شهید که ۸۸ بهار را پشت سر گذاشته، ادامه میدهد: «پدرش خیلی با خلبانی مخالف بود. انگار به دلش افتاده بود که چه سرنوشتی پیش رو دارد. اما محسن با خوشرویی و مهربانی او را قانع کرد و گفت: «بابا جان! خیالت راحت باشد. من خلبان هواپیمای مسافربری میشوم، نه جنگی!»
منتظر بودیم محسن برگردد
قاب عکسی از محسن در کابین خلبان روی طاقچه خانه مادر به چشم میآید. مادر که انگار دلش نمیخواهد چشم از عکس پسر رشیدش بردارد، از آن روز شوم اینطور تعریف میکند: «محسن دو دختر و یک پسر داشت که همراه مادرشان به خانه خالهشان در آلمان رفته بودند برای همین آن روزها بیشتر به خانه ما میآمد. آن روز هم ساعت ۷ صبح از خانه خارج شد که به بندرعباس و از آنجا به دوبی برود و شب برگردد. اما هیچوقت برنگشت.»
صحبت که به اینجا میرسد مادر سکوت میکند و برادر شهید ماجرا را ادامه میدهد: «هواپیما در فرودگاه بندرعباس فرود آمده بود تا چند مسافر سوار کند و ۵ دقیقه بعد از پرواز به سمت دوبی، آن از خدا بیخبرها به هواپیما شلیک کرده بودند.» او بعد از مکثی کوتاه میگوید: «خبر شلیک به هواپیما را برادر بزرگم که در نیروی دریایی کار میکرد برایمان آورد، بعد هم تماس گرفتند و گفتند تعدادی از اجساد را از آب گرفتهاند و باید برای شناسایی برویم که باز هم برادرم رفت اما پیکر محسن در میان اجساد نبود، برای همین ما تا مدتها بعد از شهادت محسن منتظر بودیم برگردد.»
همسایهها مزاری نمادین برایش ساختند
«رضا قائمی» از اهالی قدیمی محله لویزان است و آشنایی دیرین با خانواده این خلبان شهید دارد. او درباره شهید محسن رضاییان میگوید: «محسن از افراد تأثیرگذار و باعث افتخار محله بود. یادم است آن زمان که در جنگ تحریم بودیم، وقتی به کشورهای مختلف سفر میکرد اگر همسایهها دارویی لازم داشتند که به خاطر تحریم در ایران پیدا نمیشد برایشان تهیه میکرد و میآورد. او حق همسایگی را کامل ادا میکرد و حتی پول دارو را نمیگرفت و میگفت پول سوغات را که نمیگیرند.»
قائمی ادامه میدهد: «روزی که محسن شهید شد، اهالی محله مراسم تشییع جنازه باشکوه برایش گرفتند و هر چند خانه ابدیاش خلیج فارس شد اما به صورت ظاهری مزاری در آرامستان لویزان برایش درست کردند تا هر پنجشنبه که به زیارت قبور میروند، با ذکر صلوات و فاتحهای نام و یادش را زنده نگهدارند.»
و اما بخش دیگری از مصاحبه با جام جم :
زهرا رضائیان : از بچگی علاقه زیادی به خلبانی داشت. آسمان را دوست داشت، پرواز را دوست داشت. میگفت بزرگ که بشوم حتما خلبان میشوم. اما پدرش مخالف بود. میگفت: باباجان مگر کارقحط است؟برو سراغ یک کار دیگر که خطر نداشته باشد. خلبانی یعنی زندگی باخطر. اما محسن میگفت نه من که خلبان جنگی نیستم، من با هواپیمای مسافربری پرواز میکنم.بالاخره آنقدر اصرار کرد که رضایت پدرش را هم گرفت و سال ۵۲ بود که رفت دانشگاه خلبانی و بعد هم یک دورهای در آمریکا شرکت کرد و از وقتی هم که برگشت ایران در ایرانایر مشغول بهکار شد.
سعید رضائیان: در روزهای اوج انقلاب، وقتی که تازه انقلاب پیروز شده بود، برادرم به همراه چند نفر دیگر از دوستانش در هواپیمایی، وظیفه حراست از فرودگاه را به عهده گرفته بودند. اینها همان گروهی بودند که همیشه اعتراض میکردند چرا خلبان های آمریکایی در ایران پرواز میکنند و فرصت به خلبانهای خودمان داده نمیشود. چون درسال های قبل از انقلاب نسبت خلبان های خارجی به داخلی ۶۰ به ۴۰ بود و برادرم همیشه ناراحت بود که چرا به ایرانیها اعتماد نمیکنند و فضا برای کار نمیدهند.
ازدواج کرده بود؟
بله ، سه تا بچهداشت، دوتا دختر ویک پسر. آن موقع که این اتفاق افتاد خانوادهاش ایران نبودند ، برای دیدار اقوامشان به آلمان رفته بودند.
کاپیتان رضائیان در طول خدمتش هیچوقت خلبان هواپیمای نظامی نبود؟
زهرا رضائیان: بهطور رسمی نه …فقط یک مدتی در زمان سالهای اول جنگ ،با هواپیمای سی- ۱۳۰، برای کمک به رزمندگان و انتقال و جابه جایی آنها پرواز می کرد.
سعید رضائیان: یادم است که یکبار دیدم گردنش پلاک انداخته، گفتم خلبانهای مسافربری که پلاک ندارند، تو چرا پلاک داری؟ گفت چون با سی – ۱۳۰پرواز میکنیم باید پلاک داشته باشم.
زهرا رضائیان: حتی همان موقع پدرش اعتراض کرد که این کار خطرناک است، گفت: اگر من هم نروم چطور به رزمنده ها کمک برسانیم؟
از کی مسئولیت هدایت پرواز بندرعباس – دوبی را بعهده گرفته بود؟
سعید رضائیان: برادرم سه سال آخر قبل از شهادتش را در این مسیر پرواز میکرد، در هفته چند بار پرواز داشت، صبح میرفت و عصر برمیگشت تهران. حتی یادم است که به مادرمان سفارش غذا میداد،مثلا میگفت:عزیزجان، امروز هوس کردهام این غذا را بخورم . مادر هم برایش حاضر میکرد. تقریبا در تمام روزهایی که از ماموریت برمیگشت ما نهار را با هم میخوردیم.
شما کی ازحادثه حمله ناو جنگی وسقوط هواپیمای ایرباس مطلع شدید؟
سعید رضائیان : من چند دقیقه بعد از سقوط فهمیدم. یعنی حدود ساعت ۱۰:۳۰، فکر کنم حدود ساعت ۱۰:۱۵ تا ۱۰:۲۰ دقیقه بود که هواپیما را زده بودند.
چطور اینقدر زود مطلع شدید؟
آن موقع برادر بزرگترمان یعنی حسین، افسرنیروی دریایی بود و درچهارراه قصر در ستاد نیروی دریایی خدمت میکرد. خبر سقوط یک هواپیمای مسافربری در مسیر بندرعباس – دوبی به ستاد مخابره شده بود و به این طریق ما هم مطلع شدیم.
مشخص کردهبودند که خلبان هواپیما برادر شما بوده؟
نه…مشخص نبود. به خاطرهمین ما فکر کردیم که شاید محسن خانه باشد، حتی زنگ زدیم فرودگاه که ببینیم خلبان چه کسی بوده اما گفتند که معلوم نیست،گفتند آن روز دوتا پرواز به دوبی بوده . اما چون استرس زیادی داشتیم سریع رفتیم ولنجک خانه برادرم. خانهاش طبقه دوم بود، هرچقدر زنگ زدیم کسی در را باز نکرد،من دیدم که پنجره آشپزخانه باز است، نردبانی که درحیاط بود را آوردم و به دیوار تکیه دادم و رفتم داخل خانه. رفتم داخل اتاق خوابش و دیدم که کیف پروازش که همیشه کنار تخت آماده میگذاشت نیست… حدس زدم که ماموریت باشد و نگرانی ام بیشتر شد. رفتم فرودگاه . اتفاقا همان موقع یک هواپیمای اختصاصی افرادی را از هیئت دولت برای رسیدگی به همین حادثه به بندرعباس میبرد. اما همانجا بود مهندس پرواز که من را میشناخت صدایم زد و گفت برادر محسن هستی؟ گفتم بله… ازمحسن خبر داری؟جوابی نداد. اما گفت اگر دوست داری با ما به بندرعباس بیایی سوار هواپیما بشو. من جلو رفتم و همانجا ایشان من را به شهید صیاد شیرازی که آنجا حضور داشتند معرفی کردند و گفتند: ایشان برادر خلبان شهید ایرباس هستند.من این را که شنیدم حالم بد شد ، طوری که دیگر نتوانستم با آنها به بندرعباس بروم.
زهرا رضائیان: ما تا مدتها بعد از شهادت محسن منتظر بودیم برگردد. چون هیچ چیزی از پیکر محسن برنگشت…امیدوار بودیم که یک جوری نجات پیداکرده باشد… اوائل اصلا باور نمی کردیم برای همیشه رفته.
بعد از حادثه محل سقوط هواپیما را از نزدیک دیدید؟
زهرا رضائیان : بله…چند بار پیش آمد که در مراسمهای مختلف سالگرد ما را دعوت میکردند و با کشتی میبردند به همانجایی که درآسمانش هواپیما را زده بودند. اما من آنجا که میرسیدم همیشه حالم بد میشد…الان هم آب دریا را که میبینم حالم بد میشود… دلِ نگاه کردن به آب دریا را ندارم.
سعید رضائیان: برای ما هرجای خلیج فارس را که نگاه میکنیم انگار که مزار برادرمان باشد، قلبمان از درد فشرده میشود.
فرمانده ناو وینسنس بعدها مدعی شد که به خلبان هواپیمای ایرباس یازده بار اخطار داده و او توجه نکرده ، نسبت به این ادعاها چه حسی داشتید؟
سعید رضائیان: بله …همه این بهانهها را ما هم شنیدیم ،اما هیچوقت آنها راباورنکردیم. محال است که اخطاری به محسن رسیده باشد و او توجه نکرده باشد. موقعی که ناو ، هواپیما را مورد هدف قرار میدهد، هواپیما در حال اوج گرفتن بوده در ارتفاع ۱۳۵۰۰ پایی بوده، در کوریدور رسمی خودش پرواز میکرده.مسیر هواپیماهای مسافربری هم که در کوریدورهای بین المللی پروازمیکنند همیشه مشخص است، این پرواز هم کد شناسایی ۶۵۵ داشت یعنی درهمه جای دنیا مشخص بود که مسافربری است ودرچه کوریدوری و در چه روزی پرواز میکند ،مبدا ومقصد کجاست. بهخاطر همین است که همیشه میگوییم که برای این فاجعه اسمی جز جنایت نمیتوان گذاشت. یادم است که همان موقع در نیویورک تایمزی که فردای روزحادثه منتشر شد، نوشته بودند که آن روز سه ناو آمریکایی با هم در منطقه حضور داشتند، اما وینسنس ارتباطش را با بقیه ناوها قطع کرده و هشدارهای آنها مبنی بر ورود به آبهای ایران توجه نکرده بود. حتی آنها به فرمانده ناو وینسنس گفته بودند که هواپیما مسافربری است ولی او مدعی شده بود که نظامی است و قصد حمله به آنها را دارد.
هیچوقت خودتان برای احقاق حقوق برادرتان پیگیر این قضیه شدید ؟ مثلا به مجامع بینالمللی شکایت کردید؟
سعید رضائیان : نه ما هم مثل خانواده بقیه سرنشینان هواپیما پیگیری حقوقی را به دولت خودمان سپردیم و از روند پیگیریای هم که انجام شد راضی هستیم.
غرامتی هم دریافت کردید؟
زهرا رضائیان: بله…بعد از حدود ۸ سال به خانواده قربانیان ۳۰۰ هزار دلار غرامت دادند. که ۱۰۰ هزاردلارش به من و پدر محسن رسید و ۲۰۰ هزارددلارش را به حساب خانوادهاش درآلمان ریختیم. اما این غرامت برای ما و خانوادههای دیگر هیچوقت جای عزیزی که از دست دادیم را پرنکرده و نمیکند…من پسرم را مظلومانه از دست دادم، هیچوقت هم با قضیه رفتناش کنار نیامدم…
بیشتر بخوانید: