تاریخ : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 23 November , 2024
7

بررسی جایگاه سقراط در فلسفه و روزگار امروز

  • کد خبر : 156847
  • 28 خرداد 1401 - 11:36
بررسی جایگاه سقراط در فلسفه و روزگار امروز
برنامه وزین سوفیا که هفتگی از رادیو گفتگو پخش می شود این هفته به بررسی جایگاه سقراط در فلسفه و روزگار امروز پرداخت.

جمهوریت – برنامه رادیویی سوفیا همزمان با زادروز سقراط حکیم ، به بررسی جایگاه او در فلسفه و روزگار امروز پرداخت. کارشناس مجری این برنامه دکتر محمد جواد ادبی از دانش پژوهان جوان و فعال حوزه فلسفه و حکمت با دعوت از مهمانان و اساتید برجسته کشور به بررسی تخصصی و دقیق آراء این فیلسوف پرداختند.

دکتر ادبی گفتگو را با دکتر روح الله کریمی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اینگونه آغاز کردند:

سقراط براساس چهره ای که آریستوفان از او نشان می دهد ، فلسفه ی خود را نوعی خدمت الهی می داند و خصوصا از ۴۲۳ پیش از میلاد تلاش می کند که در این مسیر قرار بگیرد. سقراط را باید از زبان سقراط بشناسیم یا از زبان افلاطون و اهمیت سقراط در تاریخ فلسفه چیست؟

دکتر کریمی: ما با یک سقراط مواجه نیستیم. همه می دانیم که سقراط کتابی ننوشت. سقراط را از زبان چهار نفر آریستوفان، گزنفون، افلاطون و ارسطو می شناسیم. تقریبا هیچ کدام از این سقراط های چهارگانه با یکدیگر تطابق ندارند ولی سقراطی کهبیشتر در تاریخ فلسفه اهمیت دارد سقراطی است که افلاطون او را در مکالمات اولیه نشان می دهد چون متخصصین بر این نظر هستند که این مکالماتی که ما به مکالمات سقراطی می شناسیم احتمالا منتسب به آن سقراطی است که در تاریخ وجود داشته هرچند که باز هم جای تردید است که همه ی این سخنان برای سقراط باشد ولی می گویند به سقراط تاریخی نزدیکتر است. سقراط گزنفون، سقراطی است که در بحث ها شرکت می کند و همه را شکست می دهد و نهایتا هدفش این است که در بحث ها پیروز شود ولی سقراط در مکالمات اولیه چنین نیست که هدفش شکست در گفتگو باشد.

دکتر ادبی این پرسش را با دکتر سعید شاپوری استاد فلسفه هنر و از فعالان این حوزه مطرح کردند:

شما از سقراطی بگویید که اهمیت آن در فلسفه ی هنر مطرح است. سقراط در فلسفه ی هنر کجا می ایستد؟

دکتر شاپوری : این سقراطی که ما می شناسیم دقیقا معلوم نیست چه کسی است یعنی از ابعاد و منشورهایی که دیده شده تفاوت هایی باهم دارد لذا جمع بندی مشترکی که به آن برسیم و قطعا بگوییم سقراط چه کسی بوده و نظراتش چگونه بوده کمی سخت و دشوار است. افرادی او را در حد یا بالاتر از حضرت مسیح درنظر گرفتند و کسانی او را یک فرد بسیارسخنگو درنظر گرفتند که در نمایشنامه های آریستوفان وجود دارد. شما اشاره کردید که سهم و قدر سقراط و افلاطون در نظراتشان چندان دقیق نیست. از میان مدارکی که درباره ی زندگی افلاطون موجود داریم نامه هایش بسیار مهم است. یکی از نامه ها شماره ی هفت نام گذاری شده است و یک از نامه ها شماره ی دو نام گذاری شده که این دو نامه درباره ی زندگی او هستند و این نامه ها در آخر مجموعه آثار او آمده است. افلاطون در نامه ی شماره ی دو درباره ی فلسفه و مطالب فلسفی سخن گفته است و خودش اذعان کردهاست که درباره ی عمیق ترین و دشوار ترین مطالب فلسفی نباید چیزی نوشت که طبیعتا شاید این برگرفته از نظرات سقراط یا شیوه ی فلسفه ورزی او است و دلیل افلاطون آن است که ممکن است این ها به دست مردم نوشته شده اند لذا خود افلاطون در ادامه ی این جملات می گوید من آن چیزی که تا به حال نوشتم به اسم سقراط نوشتم و چیزی به نام افلاطون وجود ندارد یعنی خود او اذعان دارد که مطالبش را از دهان سقراط مطرح کرده است و این خطر را مطرح می کند که نوشتن از حقیقت ممکن است باعث مبتذل شدن آن شود لذا این نکته را می گوید که اگر آن دریافتی که ما از حقیقت محض که توسط عقل محض اتفاق افتاده است را در قالب کلمات نارسا و ناقص ارائه کنیم ممکن است دچار اشتباه شویم و معلوم نمی کند و ما را به شک می اندازد. آن چیزی که افلاطون نوشته و معمولا از زبان سقراط در آثارش نوشته است، آیا چیزی است که افلاطون می خواهد بگوید یا چیزی است که گذاشته است تا از زبان سقراط بشنویم؟! در کتاب سه جلدی پایدیا نوشته ورنر یگر او از زبان ارسطو به این موضوع اشاره می کند که بخش بیشتری از فلسفه که افلاطون به سقراط نسبت میدهد درواقع نظرات خود اوست.

دکتر ادبی : آقای دکتر کریمی ، یکی از زمینه های گفتگوی سقراط آن است که به زبان ساده گفتگوهای خود را آغاز می کند و یک دلیلی برای این امر دارد. چه ارتباطی میان سقراط و تعلیم و تربیت است؟

دکتر کریمی: امروزه ما در یادگیری چند اصل داریم. اصل اول آموزش سوال محور است و سقراط این کار را انجام می دهد یعنی در دل گفتگوی سقراطی با یک مثال عینی آغاز می کند که این می شود اصل دوم یعنی اصل آموزش موقعیت محور، یعنی آموزش با چیزهای عینی آغاز می شود و بعد قدم به قدم پیش می رویم و کلی سازی می کنیم و می توانیم قواعدی را از آن استنتاج کنیم و اصل سوم اصل کنجکاوی است یعنی شما تا یادگیرنده را تشنه نکنید و در او کنجکاوی به وجود نیاورید آن چیزی که فکر می کنید دارید به او یاد می دهید درواقع فقط فکر می کنید که دارید به او یاد می دهید و او یاد نمی گیرد چون اصلا کنجکاوی ندارد ولی سقراط این کار را انجام میدهد.  او سراغ افرادی می رود که ادعای دانستن می کنند و آنها را به سوال می کشد و از آنها سوال های معمولی که آن افراد در آن زمینه ها ادعا می کنند ، می پرسد و بعد از طریق این سوالات معمولی با روش خاصی که دارد نشان می دهد که این افراد این چیزها را نمی دانند. اصل دیگری که امروزه در آموزش داریم اصل متفاوت بودن  و انسان هاست یعنی شما نمی توانید یک آموزش داشته باشید که فکر کنید که می تواند برای همه ی انسان ها یک جور باشد. چرا سقراط گفتگوی دو طرفه به راه می اندازد؟ چون او اعتقاد دارد معرفت را نمی توان به کسی داد. اگر کسی می خواهد معرفت را کسب کند، خودش باید در آن مسیر قرار گیرد و حرکت کند. معرفت دادنی نیست معرفت کشف کردنی است. اگر من به معرفت رسیدم نمی توانم آن گزاره ها را به شما بدهم بلکه باید کاری کنم تا شما نیز مسیر را طی کنید. تا شما آن مسیر را طی نکنید به نزدیک حقیقت نمی رسید. اصل دیگر جامعیت است یه این معنا که قبل و بعد سقراط فکر می کردند که فلسفه فقط در بعضی از موضوعات می تواند وارد شودیعنی فلسفه موضوعی است که برای بعضی از حوزه های خاص و افراد خاص است ولی سقراط فلسفه را با همه ی انسان ها به بحث می گذارد و دیدگاهی دارد که گویی فلسفه در جای جای زندگی انسان ها سریان و جریان دارد. فقط کافی است یک قدم از سطح ابتدایی دور شویم و بالاتر قرار بگیریم تا بتوانیم آن فلسفه را درک کنیم که در پس این مطالب سطحی که درباره ی آنها صحبت می کنیم چه دیدگاه ها، پیش فرض ها و بنیادهایی قرار دارد. این ها اصولی است که امروزه ما در آموزش به آنها اعتقاد داریم و سقراط در روش خود که برای او، روش مهم تر از نتایجش است، می خواهد به وسیله ی روش اش بگوید اصلا مهم نیست که در این گفتگو به چه خواهی رسید برای من مهم است که تو با من همراه شوی تا بتوانیم از آن بنیاد هایی که تو آنها را به صورت ناپخته و ناآزموده از جامعه و دیگران و خانواده گرفته ای و فکر میکنی که این ها را میدانی و برایت مسلم است ، درباره اش بازاندیشی کنی و ببینی که آیا واقعا میدانی؟!

دکتر ادبی در ادامه می گویند: آقای دکترشاپوری سقراط تلاش می کند چگونه نگاه هنری را در گفت و گوی با دیگری به بازنمایی و بازفهمی برساند؟

دکتر شاپوری: ظاهرا هرکس بر طریق خودش سقراط را معرفی می کند. این چیزی که گفته می شود قطعا و لزوما این نیست که حرف سقراط است. بحث ایده و معرفت که در کلام افلاطون است و قبل ازاو سقراط آنها را مطرح کرده در نهایت وصل به بحث هنری می کند که اصلا هنر برای چیست؟

وقتی صحبت از هنر نزد افلاطون می شود که طبیعتا دارد از زبان سقراط گفته می شود حقیقت را متصل به عالم ایده میداند . همه چیز به آن حقیقت ربط دارد و صحبتی که افلاطون می گوید که به تعبیری دوبار یا سه بار از حقیقت دور افتادیم و هنرمندی که دارد کار هنری می کند وکار تخنه می کند، این ها کسانی هستند که از حقیقت دور افتاده اند این بحثی است که از زبان سقراط گفته می شود مثلا در کتاب دوم و سوم از رساله ی جمهور، افلاطون درباره ی انواع روایت در شعر یا تراژدی صحبت می کند. روایتی که در اساطیر و حماسه های هومر وجود دارد. درواقع او این ها را از زبان سقراط بیان می کند و معلوم نیست که چه میزان از این مطالب از بیانات و نظرات سقراط است. خاطرات سقراطی نوشته ی گزنفون این نگاه تصویری از سقراط را ارائه می کند که اخلاقی است و در واقع شیوه ی خوب زندگی کردن را نشان می دهد. در کتاب سوم و فصل دهم خاطرات سقراطی، گزنفون می گوید بعضی اوقات سقراط با هنرمندان و کسانی که از هنر کسب معاش می کنند به گفتگو می پرداخت و از نقاشی به نام پارهاسیوس می گوید که سقراط با او راجع به نقاشی و نقاشی خوب صحبت می کند. از منظر گزنفون سقراط سیمای اخلاقی دارد که میخواهد درس اخلاق دهد که این موضوع در افلاطون نیز وجود دارد اما اهمیتش کمتر است. سقراط به نقاش می گوید وقتی شما می خواهید چیزی را تصویر کنید و درواقع می خواهید آن را مجسم کنید او را در حالت شادی نشان می دهید یا در حالت غم؟ آیا او را نیکبخت نشان می دهید یا بدبخت و شرم آگین؟ در نهایت می گوید آیا از نگاه شما دیدن کسانی لذت بخش تر نیست که خوبی ، زیبایی ، مهربانی و اخلاق نیکو در سیمایشان مشخص و دیده می شود؟ پارهاسیوس می گوید بله و سقراط می گوید پس چیزهایی را نقاشی کنید که بتواند آدم ها را با صفات خوب نشان دهد یعنی عملا اشاره دارد به آن بحث اخلاقی که گزنفون تاکید دارد که سقراط را با این صفت و ویژگی ها معرفی کند.

دکتر ادبی: مطرح است که سقراط اخلاقی بودن را نوعی نیرومندی به حساب می آورد و می گوید انسان خوب نیرومند تر از انسان بد است بنابراین انسان بد نمی تواند صدمه ی واقعی به انسان خوب وارد کند زیرا یگانه صدمه ی واقعی صدمه ی روحی است و این صدمه فقط از بدکاری خود آدمی پدید می آید. آقای دکتر کریمی سه تعریف افلاطون از سقراط بدست می دهد، سقراط ماما، سقراط خرمگس و سقراط ماهی برقی این ها به چه معناست؟

دکتر کریمی: سقراط در تایتتوس خود را با ماما مقایسه می کند و اینگونه معروف است که فاینارته (مادر سقراط) یک ماما بوده و سقراط می گوید من کار مادرم را ادامه می دهم. در واقع کار سقراط کمک کردن به متولد شدن ایده ها از شخصی است که مورد پرسش قرار گرفته یعنی گویی این فرد خود در درونش باردار این ایده ها است و یک کسی را می خواهد که امروزه نام این شخص را در آموزش تسهیل گر می گذاریم یعنی آن فرد یک مربی (تسهیل گر) می خواهد که به او کمک کند تا این ایده ها را به دنیا بیاورد. یک متخصص به نام هارتونیان می گوید این تمثیل ماما که به کار می رود چند چیز از آن یاد گرفته می شود اول اینکه آن کسی که می خواهد این کار را انجام دهد باید معرفت و تجربه داشته باشد تا بتواند تناقضات را در یک گفتگو با فرد دیگر تشخیص دهد . ویژگی دوم این است که یک مامای خوب به معنای سقراطی کسی است که بداند چه کسی چه زمانی حامله است و با او وارد گفتگو شود ، با شخصی که ذهنش عمیق و آماده است.ویژگی سوم این است که به دنیا آوردن ایده ها رنجی را به دنبال دارد که این رنج هم برای کسی که می خواهد این ایده ها را به دنیا بیاورد کار سختی است و هم برای تسهیل گر یا ماما این امر سخت است.کسی که می خواهد مامایی کند باید بلد باشد که چگونه این مسیر را پیش ببرد که آن فرد بتواند این رنج را تحمل کند و حاضر باشد که این رنج را به جان بخرد یعنی آن لذت به دنیا آوردن ایده را آن قدر بزرگ کند که فرد حاضر به تحمل این رنج باشد. ویژگی چهارم آن است که باید توانایی انتخاب شرکایی را در گفتگو داشته باشد که بتوانند بهترین فرزند را برحسب برترین ایده ها به وجود بیاورند.

استعاره دوم یعنی خرمگس بیشتر جنبه ی اجتماعی، سیاسی سقراط را نشان می دهد. او در دفاعیه می گوید به نظرم می رسد که خداوند من را برای شهر گماشته است گویی شهر اسب اصیل بزرگی است که به خاطر اندازه ی بزرگش تمایل به تنبلی دارد و لازم است با نیش خرمگس ها تحریک شود. شهر می خواهد با همان باورهایی که دارد سر کند و فکر می کند این باورها او را به سعادت می رساند ولی وظیفه ی فیلسوف یا به تعبیر استعاری خرمگس آن است که نشان دهد اینگونه نیست. ممکن است این باورها شما را به سعادت نرسانند. در آتن ارزش هایی مثل ثروت ، حیثیت اجتماعی و شهرت ارزش های برتر هستند اما سقراط میخواهد بگوید این موارد نیز ارزشمند هستند اما بالاترین ارزش ها این ها نیستند و می خواهد شهر را نیش بزند تا فکر بکنند و به آن ارزش های بالاتر برسند.

تعبیر سوم ماهی برقی است. ماهی برقی ماهی است که وقتی آن را می گیریم ، می لرزیم و ما را دچار شوک می کند. در رساله ی مِنون، منون به سقراط می گوید من متوجه شدم تو در ظاهر و سایر جنبه ها به شدت شبیه ماهی برقی هستی، چون هر کسی که به این ماهی نزدیک شود و آن را لمس کند، بی حس و کرخت می شود چون من در حقیقت احساس می کنم روحم و زبانم کاملا کرخت می شود و هر پاسخی به تو بدهم باخته ام. پاسخ سقراط: این به آن علت است که من بیشتر از هرکس دیگری که موجب شک اش می شوم خودم در شک هستم. این مورد در آموزش هم وجود دارد. امروزه در آموزش به اشتباه فکر می کنیم که آموزش باید به دنبال این باشد که به یادگیرنده یقین دهد. امروزه وقتی دانش آموز از کلاس خارج می شود این در تصورش است که اگر در کلاس مسئله ای مطرح شده است زمانی که من از کلاس بیرون می روم، باید معلم پاسخ این مسئله را گفته باشد اگر جواب را نگفته است پس او معلم خوبی نیست اما سقراط می خواهد بگوید این آموزش نیست. اتفاقا ممکن است عدم قطعیت و شک ارزش بالاتری در یادگیری داشته باشد. او می گوید یقینی که شما به دنبال آن هستید باید در دین و وحی به دنبال آن باشید. در فلسفه چنین یقینی وجود ندارد. در فرهنگ خودمان خلطی بین نسبی گرایی و عدم قطعیت اتفاق افتاده است. ما فکر می کنیم به محض اینکه می گوییم عدم قطعیت ، ما را متهم به این می کنند که شما می خواهید یاد گیرنده را به نسبی گرایی سوق دهید که این طور نیست. ما می خواهیم بگوییم بچه ها باید یاد گیرنده ی مادام العمر باشند. من ممکن است در انتهای این کلاس به این نتیجه برسم که این نتایجی که بدان ها رسیده ام درست است که الان مشکل من را حل می کند اما موقت است می تواند تغییر کند و بعدا به نتیجه ی بهتری برسم، این نتایج یک بار برای همیشه نیستند و سقراط می خواهد این موضوع را به ما آموزش دهد. او از اصطلاحی به نام آپوریا استفاده می کند که معنای آن سرگشتگی است یعنی ما با بحث هایی که سقراط انجام می دهد آن غرور کاذبی که دچار آن هستیم و تفکر ما دچار آن است زدوده می شود و ما دچار حیرت می شویم و این سرگشتگی مبارک است و می تواند محرکی برای حرکت به جلو و بیشتر دانستن باشد.

در ادامه دکتر ادبی این پرسش را با دکتر سعید ناجی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بیان کردند:

امروز همه به دنبال آن هستند که در آموزش و تفکر ما را به یک نقطه ی اتکا برسانند اما سقراط در پی آن است که ما را به سرگشتگی بیشتر رهنمون کند آیا این عیب سقراط نیست؟

دکتر ناجی: اینکه شما تلاش کنید فرد را به یقین برسانید ایرادی ندارد ولی اگر بخواهید به زور ، تلقین یا با حافظه یا با تکرار فرد را به یک یقین برسانید مسئله و مشکل سقراط این است. او می گوید اگر فرد می خواهد به یقین برسد مسیر او در ابتدا با شک شروع می شود. در فلسفه ی اسلامی نیز این امر وجود دارد. ابتدا مسیر با پرسش شروع می شود و این پرسش را باید خود فرد در درون خود بسازد. اگر شما پرسش را مستقیم به او بگویید او می تواند نمره ی بیست بگیرد و شما بگویید آفرین تو یاد گرفته ای ولی در واقع او یاد نگرفته است . اگر از بهترین دانش آموزان تیزهوش بپرسند مطالبی که آموختید چند روز در ذهنتان می ماند؟ می گویند سه روز بیشتر نمی ماند یعنی دانشی که شما می خواهید از اول مطلب را در ذهن او وارد کنید یادگرفته نشده بلکه تبدیل به حافظه شده است که بعد از یک مدت ازبین می رود. سقراط نمی گوید یقین بد است بلکه معتقد است مسیر رسیدن به یقین اینگونه است که شما طریق را بروید یعنی از سوال، حیرت و یا شک آغاز کنید و بعد به یقین برسید و خود فرد این مسیر را طی کند یعنی شما محیط را محیا کنید تا خود فرد تحقیق کند و به یقین برسد. هیچ فیلسوفی وجود ندارد که بگوید من را آموزش دادند ومن به یقین رسیدم. فیلسوف باید خودش دانش را ساخت کند. دانش در ذهنش ساخته شود. با حافظه نمی توان این کار را انجام داد. ساختن باید با نوعی استدلال همراه باشد. تا استدلال پشت سر دانش وجود ندارد،این دانش ساخته نشده است به همین خاطر است که سقراط گفتگو را اساس فلسفه می داند و می گوید در گفتگو دیدگاه در تضارب آراء قرار می گیرد و طرف مقابل دانش خود را می سازد.

دکتر ادبی می گویند: سقراط از کجا انقدر به خود مطمئن است که وقتی چالشی در ذهن مخاطب ایجاد می کند از پس پاسخ به او برمی آید؟ در حالیکه طبق نکته ای که اقای دکتر کریمی در بحث ماهی برقی مطرح کردند شک سقراط بیشتر از شکی است که در مخاطب ایجاد می کند.

دکتر ناجی: در رساله هایی که سقراط از خود به جا گذاشته چنین نیست که در شک باقی مانده باشد. سقراط می گوید یک کودک برده را بیاورید تا بگویم چگونه میتوان دانش او را ساخت. سقراط در رساله ی منون با حدود ۷۰ یا ۸۰ سوال کاری می کند که آن کودک برده اصل سوم فیثاغورس را اثبات می کند که این موضوع همراه موارد دیگر نشان گر این مطلب است که یک تسهیل گر خوب می تواند کمک کند کودک یا فرد مقابل دانش را بسازد و سقراط به توان و فطرت انسان ها برای رسیدن به دانش و حقایق ایمان دارد.

دکتر ادبی: از منظر سقراط زیبایی چیست؟

دکتر شاپوری: مهم ترین بحثی که در محاورات افلاطون وجود دارد و از زبان سقراط گفته می شود آنجایی است که درباره ی زیبایی شناسی می گوید و تقریبا شکل مطالبی که بیان می شود شبیه مطالبی است که گزنفون در خاطرات سقراط بیان کرده است و صحبت از چیستی زیبایی می شود و می گوید زیبایی در فرم و جنسی که به طور مثال برای ساختن یک مجسمه استفاده می شود یا در رنگی که استفاده می شود است و در نهایت می خواهد به زیبایی برسد و با جدل و صحبت هایی که سقراط با مخاطب دارد در نهایت به این نتیجه می رسد زیبا دشوار است یعنی برای تعریف کردن اینکه زیبا چه چیزی است به نتیجه نمی رسند و بحث را تمام می کند و ظاهرا جمله زیبا دشوار است یک ضرب المثل در زبان یونانی است که افلاطون این جمله را در این قسمت مطرح کرده و بحث را به پایان رسانده است.

دکتر ادبی: آدمی به یاد مفاهیم ذن بودیسمی می رسد که مثلا معصومیت ندانستگی است.

دکتر شاپوری: سقراط و افلاطون در دوره ای از تاریخ یونان و به خصوص شرق آتن زندگی می کنند که در آن دوره تراژدی به عنوان شکل جدیدی از هنر در حال شکل گیری است یا به تعبیری شکل گرفته است.سقراط با  سوفوکلس و اوریپید از تراژدی نویسان مطرح یونان هم دوره است و ظاهرا این دو چند سال از سقراط بزرگتر بودند و سقراط با اوریپید هم فکری هایی داشته و البته در جایی نوشته بودند که اوریپید نمایش نامه هایش را با مشاورت سقراط می نوشته ، این نکته را به این علت بیان کردم که اگر به سرنوشت سقراط دقت کنیم که به ماجرای شوکران خوردن و کشته شدن او می انجامد ، اوریپید نیز به دلیل اینکه از اساطیر یونانی ظاهرا تحت تاثیر سقراط تخطی کرده است ، وقتی این اتفاق برای سقراط می افتد ، او نیز مجبور به فرار از شهر آتن می شود که دچار سرنوشت سقراط نشود.

دکتر ادبی: آقای دکتر کمی درباره ی جمله ی زیبا دشوار است توضیح بفرمایید.

در پی این محاوره سقراط خود را به نادانستگی می زند ، تکنیک او این است که دیگران نمی دانند و نمی دانند که نمی دانند اما سقراط می داند و دیگران نمی دانند که سقراط می داند. او از این تکنیک استفاده می کند و با همین پرسش هایی که ایجاد میکند هیپیاس را به غلط بودن تفکراتی که درباره ی زیبایی است می رساند که زیبایی در خط،رنگ،حجم،جسم و جنس نیست. زیبایی در این موارد متجلی است اما او می خواهد این نکته را بیان نماید که خود زیبایی چیست و چون محاوره با همین عبارت زیبا دشوار است تمام می شود احتمالا از اینجا می خواهد به حقیقت برسد. حقیقتی که در عالم ایده است البته با این توضیح که آیا خود افلاطون نیز به این حقیقت دست پیدا کرده است یا نه.

دکتر ادبی: از طرفی سقراط مدعای آگاهی بخشی و اعتلا دارد.از طرفی می گوید من در شکی که به پا می کنم خود شک عمیق تری دارم. چگونه انسانی که شک عمیق دارد و با این وصف هنوز تکلیف شک اش با خودش معلوم نیست می خواهد در مخاطب آگاهی به پا کند؟

دکتر کریمی: این دقیقا عنوان یک مقاله بسیار مشهور در تاریخ فلسفه است. یک سقراط شناس مشهور به نام گرگوری ولاستوسیک مقاله ای به عنوان پارادوکس سقراط دارد. در آنجا همین موضوع را مطرح می کند که ما از یک طرف با سقراطی مواجه هستیم که می گوید من آمدم روح شما را تعالی دهم و روح شما از دو طریق عمل نیک و معرفت تعالی پیدا می کند و آن شعار مشهور سقراط این است معرفت فضیلت است پس معرفت داشتن و علم داشتن از نظر سقراط موجب کمال روح است. ولاستوس می گوید اگر پای صحبت سقراط برویم آیا چیزی می خواهد به ما آموزش دهد؟ سقراط بیشتر می گوید من چیزی نمی دانم.

سقراط سه ویژگی درباره ی خود می گوید: ۱- من سخنران نیستم وبه خوبی نمی توانم سخن های دیگران را درک کنم البته این جزو آیرونی های اوست.

۲-حافظه ام کوتاه است و تنها می توانم در یک زمان یک یا دو جمله را به خاطر بسپارم. می خواهد بگوید برای من سخنرانی نکنید بلکه کوتاه کوتاه صحبت کنید که بتوانم درباره ی آنها صحبت کنم.

۳-من خیلی کند حرکت می کنم و فکر من سریع نیست. از من انتظار نداشته باشید که بتوانم سریع یک چیزهایی را بگیرم و به شما منتقل کنم.

ولاستوس در آن مقاله می گوید سقراط به دنبال این است که از ما یک پژوهشگر دائمی بسازد یعنی سقراط می خواهد آن چیزی را به من یاد بدهد ولیکن آن چیزی که می خواهد به من یاد دهد معنای شجاعت،عدالت ، دوستی و زیبایی نیست. سقراط می خواهد بگوید باید در مسیر یادگیری زیبایی یا عدالت قرار گرفت. هدف اصلی او همیشه پژوهشگر بودن است. سقراط می خواهد بگوید مثلا در مکالمه، به تعبیری درباره ی زیبایی، رسیدیم. این تعریف تا اینجا مشکل ما را برطرف می کند ولی نهایتا وقتی شخص بخواهد از مکالمه خارج شود، خوشحال است که به تعریفی از زیبایی رسیده ، سقراط در آخر یک تناقضی مطرح می کند که همه ی آن بنا را خراب می کند و اگر بخواهیم بار دگر می توانیم درباره ی این موضوع از همین تناقض وارد شده گفتگو کنیم.

و این موضوع آموزه ی اصلی سقراط است که همیشه پژوهشگر باشیم.

دکتر ادبی: موضوع استفاده از دیدگاه سقراط در فلسفه برای کودکان چگونه است؟

دکتر ناجی: متیو لیپمن و همکارانش در کتاب فلسفه در کلاس درس و کتاب های دیگر نقش سقراط را در فلسفه برای کودکان توضیح دادند و من به چند مورد اشاره می کنم. نقش مامایی تا اندازه ای در کار تسهیل گر وجود دارد. تسهیل گر تلاش می کند دانش را با کمک بچه ها به دست بیاورد و خود را به عنوان فردی معرفی می کند که از من نپرسید بلکه بیایید باهم کشف کنیم.سقراط درباب گفتگو نکته ای دارد که در موضوع فلسفه برای کودکان بسیار مهم است. برای یادگیری تفکر و تفکر عمیق فلسفی گفتگو بهترین راه و ساده ترین راه است. یک گفتگوی درست همه ی مهارت های تفکر فلسفی را در ذهن تقویت می کند پس می گوید برای آموزش به ابزارهای پیچیده نیاز نیست به ویژه علوم انسانی. کتاب های کمک درسی نیازی نداریم .فردی که با بچه ها خوب گفتگو کند می تواند آنها را در علوم انسانی پیش ببرد و آن نطفه های دیدگاه ها نیز در ذهن بچه ها وجود دارد پس سقراط به این اعتقاد دارد که نطفه ی ایده های بزرگ در ذهن افراد بی سواد هم وجود دارد که آن نطفه باید در گفتگو بارور شود و به عنوان ایده ای که سالیان سال در جهان خواهد ماند متولد شود.

ممکن است برخی از مطالب سقراط و بخشی از جمهوری افلاطون در یکی از کتاب های داستانی آمده و نویسنده که متیو لیپمن است تلاش کرده است به نحوی مطالب جمهوری افلاطون را پیاده کند که از زبان شخصیت های داستانی است و وقتی در کلاس این داستان خوانده شود رگه هایی از سوالات فلسفی در ذهن بچه ها به وجود می آورد و این هم از زاویه ای متوسل شدن به گفتوهای سقراطی است که افلاطون آن ها را پیاده کرده است.سقراط معتقد است که کتاب به ما چیزی نمی آموزد. کتاب به شما نمی گوید شما اشتباه می فهمید، درست بخوانید. کتاب در بهترین حالت ممکن است شمایی از آن دانش را به شما بدهد و در بدترین حالت شما را مغرور می کند و در جهل مرکب فرو می برد پس گفتگو را به جای کتب قرار دهیم. طرف مقابل شما باید فیلسوف زنده باشد. کتاب فیلسوف زنده نیست. برای اینکه زنده بودن را وارد کتاب کنیم، دیالوگ مثل داستان یک متن را زنده می کند و ایده را در ذهن شنونده ایجاد می کند که بیشتر فکر کند پس اینجا داستان در آموزش اهمیت پیدا می کند. از گفتگوهای سقراط که نوشته افلاطون هستند می توان ایده برای کتابهای داستان کلاس فلسفه برای کودکان گرفت که بچه ها را به سمت پرسش ببرد که به عنوان اولین نقطه کندوکاو کلاسی باشد که آنها را پژوهشگر بار بیاورد.

دکتر ادبی:

سقراط راهی خلاف آمد عادت میرود، راه هایی که او به خلاف آمد عادت برای مسائل آموزشی و تربیتی به ما پیشنهاد می دهد چیست؟

دکتر کریمی:

پیامدهای یک آموزش سقراطی : ما در آموزش از اصطلاح برنامه درسی پنهان استفاده می کنیم یعنی آموزش و پرورش فقط یک سری مهارتها یا گزاره هایی را در اختیار کودک قرار می دهد. پشت کاری که آموزش و پرورش انجام می دهد آن است که یک نوع عادت هایی را در کودکان به وجود می آورد که این ارزش ها ممکن است همه مثبت نباشند.

حال می خواهم به بررسی این موضوع بپردازم که  آموزش پنهان سقراط چه چیزهایی را در کودکان به وجود می آورد و آموزشی که تحت عنوان آموزش حافظه محور و معلم محوری که بالا می ایستد و فکر می کند همه چیز را می داند و حقیقت نزد اوست ، چه ارزش هایی را در کودک به وجود می آورد.

سقراط به دنبال یادگیرنده و پژوهنده مادام العمر است ولی ما همواره می گوییم چرا دانش آموزان کتاب نمی خوانند؟ برای چه کتاب بخوانند وقتی که فکر می کنند همه چیز در کتاب های درسی گفته شده و از قبل کشف شده است و قطعی است. دلیلی ندارد که کتاب بخواند یعنی از ابتدا با آموزش حافظه محور بر پایه ی معلم،موتور محرک و کنجکاوی را در درون کودک می کشیم.

کار دیگری که سقراط انجام می دهد ایجاد ذهنیت مشارکتی یا برد برد در برابر ذهنیت برد باخت است. آموزش و پرورش که بعضی از ویژگی های آموزش حافظه محور را دارد ذهنیتی که به ما تلقین می کند یک ذهنیت برد باخت است به این معنا که یا حقیقت نزد من است یا حقیقت نزد شماست. سقراط می گوید تا تو رشد نکنی من رشد نخواهم کرد بنابراین من به دنبال این هستم که شما به عنوان طرف گفتگوی من بالاتر بروید و هرچه بیشتر رشد کنید من را بالاتر می برید که این ذهنیت برد برد یا مشارکتی است.

مورد دیگر خطای آموزنده در برابر خطای گناه آلود است. در آموزش حافظه محور خطا یک امر گناه آلود دیده می شود. خط قرمز روی برگه ی دانش آموز کشیده می شود  یعنی او از حقیقت دور شده  بنابراین حق است که او را تنبیه کنیم ولی در آموزش سقراط می گوید خطا اصلا جز آموزش است و گام به گام با خطا همراه هستیم.

و مورد دیگر ذهنیت فعال و مستقل در برابر ذهنیت منفعل و پیرواست.آموزشی که شما بخواهید همه چیز را سریع به دانش آموز منتقل کنید یک ذهنیت سطحی را به وجود می آورد. شما تا بنیاد های آموزش ها را نیابید و ندانید که مبتنی بر چه پیش فرض هایی است و به چه پیامدهایی منجر می شود و ضعف های آن حرف را یاد نگیرید شما هنوز آن حرف را یاد نگرفته اید بنابراین ما را تشویق به یک ذهنیت عمیق می کند.

دکتر ادبی: آقای دکتر شاپوری مرگ سقراط دست مایه ی هنرها و نمایش ها و تئاترهای بسیار وسیعی بوده است کمی از مرگ سقراط و نگاه هنری به آن بگویید.

دکتر شاپوری: مسئله ی مهمی که می خواستم در اینجا بیان کنم تاثیر سقراط بر افلاطون و شیوه ی نگاه فلسفی به جهان است. تا دوره ی سقراط و افلاطون فرهنگ و زبان قالب بر فرهنگ یونانی شعر بوده است یعنی هومر اشعار ایلیاد و ادیسه و فرهنگی که وجود داشته مبتنی بر ایلیاد و ادیسه بوده است. در آن دوره همه ی اشراف و فرزندانشان که افلاطون نیز جزء آنها بوده می خواستند تراژدی نویس شوند که افلاطون نیز جزء آنها بوده و اتفاقا تراژدی آماده برای اجرا در جشن ها داشت و در یکی از جشن ها که می خواست کارش را برای اجرا ببرد و از قضا با سقراط نیز به تازگی آشنا شده بود ، حرف های سقراط باعث شد تا افلاطون تراژدی اش را بسوزاند و دست از تراژدی نویسی بردارد و وقتی تحت تاثیر سقراط قرار گرفت سعی کرد فرهنگ یونانی را سمت فلسفی بودن ببرد.

درباره ی مرگ سقراط مطلب مهمی در رساله ی فایدون وجود دارد.این سوال را با او مطرح می کنند که آیا تو هنگام مرگ سقراط پیش او بوده ای؟ چه اتفاقی افتاد؟ فایدون می گوید هاتفی که همان دایمون است به سقراط گفت : سقراط در هنر بکوش. سقراط می گوید برای اینکه این امر را انجام دهم کارهای مختلفی کردم و پیشه های مختلفی یاد گرفتم تا اینکه فهمیدم بالاترین هنرها فلسفه است و فلسفه نیز در نهایت همزاد شدن با مرگ است یعنی فلسفه مرگ و رسیدن به حقیقت است همان چیزی که در فرهنگ خودمان این امر را در بیانات امام علی (ع) داریم که فرمودند: بمیرید پیش از آنکه بمیرید.

دکتر ادبی: جمله ای را آقای دکتر کریمی از سقراط در رساله ی دفاعیه شان مطرح کردند: مادامی که من نفس بکشم و توان انجام این کار را داشته باشم دست از فلسفیدن برنخواهم داشت شما را ترغیب کرده ام هرکدام از شما را که اتفاقی دیده ام متهم کرده اند به روشی مألوف خود گفته ام دوست ارجمند ، شهروند آتن،برجسته در هوش و قدرت آیا خجالت نمی کشید که تا می توانید پول بدست می آورید و شهرت و اعتبار خود را افزایش می دهید اما برای حقیقت و حکمت و تعالی روحتان نگران نیستید؟

دکتر شاپوری ادامه میدهند : بله و افلاطون که متمول بوده پیشنهاد می کند من می توانم پول و رشوه بدهم و تو را آزاد کنم اما سقراط نمی پذیرد به این دلیل که می گوید سن من بالا است و ضرورتی نمی بینم که از مرگ بترسم و می خواهم به عالم اصلی برسم و یاری هیچ کس را نمی خواهد و موضوع خوردن شوکران پیش می آید. ایشان فوت می کند و تاثیر او بر افلاطون دیده می شود و بعد از سقراط و با رسالات افلاطون نگاهی که فرهنگ یونان به تمدن خود دارد و اینکه فرهنگ غالب را شعر می دانسته تبدیل به فلسفه می شود و بعد از سقراط و افلاطون است که این نگاه فلسفی به زندگی در یونان شکل می گیرد و سرآغاز نوع جدیدی از فلسفه می شود که نگاه نفسانی داشتن به بشر است که ذات آن از سقراط است.

دکتر ادبی: اگر در زندگی امروز بخواهیم سقراطی زندگی کنیم چه باید کرد؟

دکتر ناجی: در ابتدا در مورد مرگ سقراط نکته ای را بگویم. از او نقل شده است که در پاسخ این که به او می گویند فرار کن می گوید تا به حال قانون مرا نگه داشته من هم امروز قانون را نگه می دارم  ، حفظ می کنم و نجاتش می دهم یعنی من نمی خواهم از قانون صحبت کنم و خودم کسی باشم که قانون کشی کنم. سقراط به ما یاد می دهد که زندگی عملی بسیار مهم است. سقراط می گوید اگر می خواهید حرفی بزنید باید الگوی زیبایی از آن را فراهم کنید یعنی نباید اینگونه باشد که من از قانون صحبت کنم اما هر زمان که فرصتش ایجاد شد قانون را بشکنم. این نکته ای است که در فلسفه برای کودکان بسیار تاثیر گذار است و یک تسهیل گر باید الگوی زیبایی از آن چیزی باشد که آموزش می دهد. مثلا کسی که استدلال بلد نیست نمی تواند به کودکان استدلال را آموزش دهد یا یک معلم می خواهد از معنویات دفاع کند. کلاس را به نحوی پیش ببرد که بچه ها را به معنویت سوق دهد. اگر در اردویی در هتل باشند و بچه ها ببینند معلم درحال جمع کردن وسایل است و او وسایل هتل مثل مسواک و دمپایی و حوله هتل را برمیدارد و داخل ساک قرارمی دهد. بچه ها سه چیز یاد می گیرند :

اولی آن است که در مقام سخن گفتن و سخنرانی از معنویات دفاع کنند همان طور که معلمشان دفاع کرد. دوم آنکه در مقام عمل مهم نیست هرکاری که خواستند می توانند انجام دهند و مورد سوم اینکه مقام عمل نیاز نیست سازگار با مقام نظر باشد شما می توانید هر چیزی را بگویید و برعکس آن عمل کنید این وحشتناک است و ممکن است یک فرهنگ را نابود کند. این نکته را سقراط یادآوری کرده و حتی در لحظه ی آخری که پای مرگ و زندگی است می گوید تا الان قانون من را نگه داشته و من الان می خواهم قانون را نگه دارم.

بیشتر بخوانید:

لینک کوتاه : https://jomhouriat.ir/?p=156847

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰